- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۳۰۴۷
- شماره مطلب: ۴۶۲۴
-
چاپ
نایب خاص
نایب خاص امام بیعدیل
مسلم، آن پور برومند عقیل
مسلم، آن بر شاه دین، نایبمناب
چون علی بهر رسول مستطاب
از رخش، انوار ایمان، منجلی
کز عقیلش عقل و غیرت از علی
آن سفیر بینظیر شاه عشق
اوّلینقربانی درگاه عشق
ز امر سلطان حجازی زی عراق
تاخت همچون همّت خود، فرد و طاق
او نبُد تنها که من گفتم خطا
بود با وی عشق و ایمان و وفا
بود با او اندر این ره زادِ راه
زاد راهش بُد توکّل بر اله
زین توکّل بُد که بر بام بلند
از سر زین، دشمنان را درفکند
در تزلزل، جسم و جان خاکیان
در تحیّر، دیدهی افلاکیان
چون درید از دشمنان دین، صفوف
خوانْد او را خصم، «سیفٌ مِن سیوف»
همچو شیری روبهان را بست راه
تا ز حیلت در رهش کندند چاه
هم رسن بر دست آن سرور زدند
هم بسی سنگش ز بام و در زدند
تا مگر ناگفته مانَد مطلبش
ظالمی شمشیر کین زد بر لبش
آه! از آن ساعت که بر بام بلند
بود زیر تیغ کین آن ارجمند
رو به سوی مکّه از بالای بام
بر امام خویشتن گفتا سلام
کای حسین! ای نور چشم مصطفی!
حال من بنْگر، سوی کوفه میا
بود با محبوب خود در گفتوگو
که جدا کردند سر از جسم او
بر زمین، آن نخل بستان مراد
از سر «دارالاماره» اوفتاد
-
خضاب خون
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود، در اضطراب آوردهام
رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آوردهام
-
عهد کودکی
گفت زینب تا مکان در دامن مادر گرفتم
چون حسینِ خویش دیدم، شاد گشتم، پر گرفتم
از ازل من با برادر همسفر بودم در این ره
بهر خود، یاری چو شاهنشاه بیلشگر گرفتم
-
عجب واعجب
شد به میدان فداکاری، «وهب»
آن مسلمانخوی نصرانینصب
کاو به عکس اهل ظاهر از درون
داشت ره با آن خداییرهنمون
نایب خاص
نایب خاص امام بیعدیل
مسلم، آن پور برومند عقیل
مسلم، آن بر شاه دین، نایبمناب
چون علی بهر رسول مستطاب
از رخش، انوار ایمان، منجلی
کز عقیلش عقل و غیرت از علی
آن سفیر بینظیر شاه عشق
اوّلینقربانی درگاه عشق
ز امر سلطان حجازی زی عراق
تاخت همچون همّت خود، فرد و طاق
او نبُد تنها که من گفتم خطا
بود با وی عشق و ایمان و وفا
بود با او اندر این ره زادِ راه
زاد راهش بُد توکّل بر اله
زین توکّل بُد که بر بام بلند
از سر زین، دشمنان را درفکند
در تزلزل، جسم و جان خاکیان
در تحیّر، دیدهی افلاکیان
چون درید از دشمنان دین، صفوف
خوانْد او را خصم، «سیفٌ مِن سیوف»
همچو شیری روبهان را بست راه
تا ز حیلت در رهش کندند چاه
هم رسن بر دست آن سرور زدند
هم بسی سنگش ز بام و در زدند
تا مگر ناگفته مانَد مطلبش
ظالمی شمشیر کین زد بر لبش
آه! از آن ساعت که بر بام بلند
بود زیر تیغ کین آن ارجمند
رو به سوی مکّه از بالای بام
بر امام خویشتن گفتا سلام
کای حسین! ای نور چشم مصطفی!
حال من بنْگر، سوی کوفه میا
بود با محبوب خود در گفتوگو
که جدا کردند سر از جسم او
بر زمین، آن نخل بستان مراد
از سر «دارالاماره» اوفتاد