مشخصات شعر

هاتف غیب

چون ز کعبه شد، عزیز مصطفی

ره‌سپر، سوی دیار کربلا

 

کاروانش را سراسر بر ملا

دم‌به‌دم پیک بلا می‌زد صلا

 

شد سراپا غرق دریای لقا

کآمدش از هاتف غیب این ندا:

 

کاروان را بین که با اعزاز و ناز

می‌کند از مرگ خود، خود پیشواز

 

ره‌روان را بین که با اجلال و جاه

خود روان گشتند، سوی قتلگاه

 

 

در یکی منزل چو افکندند بار

بهر آسایش همه خُرد و کبار

 

ناگهان یک تن عرب آمد ز راه

خوانْد او را در حضور خویش، شاه

 

چون‌ که آمد نزد نور ذوالجلال

کرد از اوضاع کوفه زو سؤال

 

خواست اعرابی که گوید در خفا

شاه فرمودش که برگو بر ملا

 

گفت اعرابی که کوفه پُربلاست

پُربلا و پُرغم و پُرابتلاست

 

سیّدی! در کوفه «مسلم» شد شهید

«هانی ‌بن عروه» هم در خون تپید

 

شه تلاوت کرد با رنج فزون

آیه‌ی «انّا الیه الرّاجعون»

 

«آذر»! از این شرح ماتم درگذر

سوختی جان جهانی سربه‌سر

هاتف غیب

چون ز کعبه شد، عزیز مصطفی

ره‌سپر، سوی دیار کربلا

 

کاروانش را سراسر بر ملا

دم‌به‌دم پیک بلا می‌زد صلا

 

شد سراپا غرق دریای لقا

کآمدش از هاتف غیب این ندا:

 

کاروان را بین که با اعزاز و ناز

می‌کند از مرگ خود، خود پیشواز

 

ره‌روان را بین که با اجلال و جاه

خود روان گشتند، سوی قتلگاه

 

 

در یکی منزل چو افکندند بار

بهر آسایش همه خُرد و کبار

 

ناگهان یک تن عرب آمد ز راه

خوانْد او را در حضور خویش، شاه

 

چون‌ که آمد نزد نور ذوالجلال

کرد از اوضاع کوفه زو سؤال

 

خواست اعرابی که گوید در خفا

شاه فرمودش که برگو بر ملا

 

گفت اعرابی که کوفه پُربلاست

پُربلا و پُرغم و پُرابتلاست

 

سیّدی! در کوفه «مسلم» شد شهید

«هانی ‌بن عروه» هم در خون تپید

 

شه تلاوت کرد با رنج فزون

آیه‌ی «انّا الیه الرّاجعون»

 

«آذر»! از این شرح ماتم درگذر

سوختی جان جهانی سربه‌سر

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×