- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۲۰۰۴
- شماره مطلب: ۴۶۱۷
-
چاپ
بستان عشق
چون به دشت کربلا، سلطان عشق
مانْد تنها در صف میدان عشق
لشکر غم، حملهور از شش طرف
دشمنان از چار جانب بسته صف
تنگدل شد در فراق دوستان
در تفرّج شد به سِیر بوستان
وه! چه بستان؟ مظهر «الله نور»
در شگفت از نخلهایش، نخل طور
بوستانی رشک جنّات نعیم
جلوهگاه وجه رحمان و رحیم
علّت غائیّ فردوس برین
خازن آن بوستان، «روحالامین»
بوستانی، چهرهی اصغر، گلش
گیسوی پُرخون اکبر، سنبلش
شاخ وحدت رُسته از هر بندشان
با مقام قُرب حق، پیوندشان
گل شکفته هر طرف در آن چمن
از جراحتهای هفتاد و دو تن
رفت چون آن شاه، در بستان عشق
شد بلند از سینهاش، افغان عشق
هر یکی را با نوای عاشقی
زد صدایی با ندای عاشقی:
یا «رجالالدّهر»! «اَبطالالعرب»!
یا بریر و یا زهیر و یا وهب!
یا «رؤوسالقوم»! «فُرسانالقتال»!
یا حبیب و مسلم و حرّ و هلال!
«ثُمّ نادی»: یا اخا! یا ذَاالوفا!
یا اباالفضلِ القتیلِ الاشقیا!
پس ندا فرمود با صوت جلی:
یا بنیَّ! یا بنیَّ! یا علی!
ای گروه عاشقان ممتحن!
ای هواخواهان و همراهان من!
«عن فراشالنّوم، قُومُوا»، یا کرام!
«وَادْفَعُوا عَن عترتی، تلک اللّئام»
«اجتماعالخصم، هل لاتنظرون»؟
«مالَکُم فی غربتی، لاتنصرون»؟
سوی ایشان کرد چون آن شه خطاب
هر یکی لبیّکگویان در جواب
عرض کردند: ای شه کون و مکان!
ای ولیّ حق! امام انس و جان!
گر چه از ناسوتیان ما رستهایم
جانب لاهوتیان پیوستهایم
امر کن تا بازگردیم، ای جناب!
جاننثاریها کنیم اندر رکاب
شاه گفتا: ای گروه پاکدین!
بر وفاداریّتان، صد آفرین!
خوش بخوابید، ای گروه با وفا!
میرسم اینک شما را از قفا
کاش! بودی آن زمان، «مشکوه» زار!
در رکاب شه کنی جان را نثار
-
بلاگردان شاه
خردسالی در حریم شاه بود
نام او شهزاده عبدالله بود
عاقبت خود را ز زینب وارهانْد
خویشتن را در حضور شه رسانْد
-
محرم اسرار
چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا
بار افکندند ارباب ولا
هر که از آن وعدهگاه افتاد دور
عشق کردش جذب تا یابد حضور
-
نیکونهاد
روز عاشورا چو قوم دینتباه
حملهور گشتند بر خرگاه شاه،
گرم شد بازار هفتاد و دو تن
مشتری، حق؛ جنس، جان؛ جنّت، ثمن
بستان عشق
چون به دشت کربلا، سلطان عشق
مانْد تنها در صف میدان عشق
لشکر غم، حملهور از شش طرف
دشمنان از چار جانب بسته صف
تنگدل شد در فراق دوستان
در تفرّج شد به سِیر بوستان
وه! چه بستان؟ مظهر «الله نور»
در شگفت از نخلهایش، نخل طور
بوستانی رشک جنّات نعیم
جلوهگاه وجه رحمان و رحیم
علّت غائیّ فردوس برین
خازن آن بوستان، «روحالامین»
بوستانی، چهرهی اصغر، گلش
گیسوی پُرخون اکبر، سنبلش
شاخ وحدت رُسته از هر بندشان
با مقام قُرب حق، پیوندشان
گل شکفته هر طرف در آن چمن
از جراحتهای هفتاد و دو تن
رفت چون آن شاه، در بستان عشق
شد بلند از سینهاش، افغان عشق
هر یکی را با نوای عاشقی
زد صدایی با ندای عاشقی:
یا «رجالالدّهر»! «اَبطالالعرب»!
یا بریر و یا زهیر و یا وهب!
یا «رؤوسالقوم»! «فُرسانالقتال»!
یا حبیب و مسلم و حرّ و هلال!
«ثُمّ نادی»: یا اخا! یا ذَاالوفا!
یا اباالفضلِ القتیلِ الاشقیا!
پس ندا فرمود با صوت جلی:
یا بنیَّ! یا بنیَّ! یا علی!
ای گروه عاشقان ممتحن!
ای هواخواهان و همراهان من!
«عن فراشالنّوم، قُومُوا»، یا کرام!
«وَادْفَعُوا عَن عترتی، تلک اللّئام»
«اجتماعالخصم، هل لاتنظرون»؟
«مالَکُم فی غربتی، لاتنصرون»؟
سوی ایشان کرد چون آن شه خطاب
هر یکی لبیّکگویان در جواب
عرض کردند: ای شه کون و مکان!
ای ولیّ حق! امام انس و جان!
گر چه از ناسوتیان ما رستهایم
جانب لاهوتیان پیوستهایم
امر کن تا بازگردیم، ای جناب!
جاننثاریها کنیم اندر رکاب
شاه گفتا: ای گروه پاکدین!
بر وفاداریّتان، صد آفرین!
خوش بخوابید، ای گروه با وفا!
میرسم اینک شما را از قفا
کاش! بودی آن زمان، «مشکوه» زار!
در رکاب شه کنی جان را نثار