- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۱۲
- بازدید: ۲۱۴۱
- شماره مطلب: ۴۵۳
-
چاپ
خون بخواه عباس!
تو رفتهای و حرم مانده بی پناه؛ عباس
نهان شده ست به ظلمت تمام ماه؛ عباس
غریب بود برادر، غریب تر شده است
از آن زمان که نگاهش به راه...آه؛ عباس
همان دمی که تو افشا شدی تنش لرزید
دو چشم امّ البنین خیره شد به راه؛ عباس
سکوت مبهم خیمه، سکینه منتظر است
عمو و رود و عطش... حلقۀ سپاه؛ عباس
بهانه کرده علی اصغر آب را؛ اما
دوباره تشنه به تو....جرعهای نگاه؛ عباس
تو نیستی که ببینی چقدر تنها شد
شکست قامت زینب به قتلگاه؛ عباس
پس از خسوف تو ای حرمت شب مهتاب
تن رقیه شده مثل شب سیاه؛ عباس
حسین و بهت اخا گفتنت، حسین و غروب...
کجاست نالۀ حیدر؟ کجاست چاه عباس؟
تو و خجالت مشکی که از فرات تهی ست
فرات و گریۀ خجلت ز شرم ماه؛ عباس
نخواستم که بگویم حسین تنها شد...
ولی دخالت این بغض گاه گاه؛ عباس
دو دست تا که جدا شد؛ خدا به خود لرزید
و داستان تو شاید به اشتباه....؛ عباس...
قسم نمیخورم، اما تویی که میآیی
بیا به جمعۀ موعود، خون بخواه عباس
خون بخواه عباس!
تو رفتهای و حرم مانده بی پناه؛ عباس
نهان شده ست به ظلمت تمام ماه؛ عباس
غریب بود برادر، غریب تر شده است
از آن زمان که نگاهش به راه...آه؛ عباس
همان دمی که تو افشا شدی تنش لرزید
دو چشم امّ البنین خیره شد به راه؛ عباس
سکوت مبهم خیمه، سکینه منتظر است
عمو و رود و عطش... حلقۀ سپاه؛ عباس
بهانه کرده علی اصغر آب را؛ اما
دوباره تشنه به تو....جرعهای نگاه؛ عباس
تو نیستی که ببینی چقدر تنها شد
شکست قامت زینب به قتلگاه؛ عباس
پس از خسوف تو ای حرمت شب مهتاب
تن رقیه شده مثل شب سیاه؛ عباس
حسین و بهت اخا گفتنت، حسین و غروب...
کجاست نالۀ حیدر؟ کجاست چاه عباس؟
تو و خجالت مشکی که از فرات تهی ست
فرات و گریۀ خجلت ز شرم ماه؛ عباس
نخواستم که بگویم حسین تنها شد...
ولی دخالت این بغض گاه گاه؛ عباس
دو دست تا که جدا شد؛ خدا به خود لرزید
و داستان تو شاید به اشتباه....؛ عباس...
قسم نمیخورم، اما تویی که میآیی
بیا به جمعۀ موعود، خون بخواه عباس