مشخصات شعر

نهضت حسینى

آن که بر پا کرده است این شور و شین

آن حسین است، آن حسین است، آن حسین

 

دید چون جمعى همه گم کرده راه

پیش پاى خود نمی‌بینند چاه

 

دید در هر مجمع و هر انجمن

خودنمایى می‌نماید اهرمن

 

گشته دین، بازیچۀ اهل ضلال

با گل، آلوده شده آب زلال

 

شد روان از زمزم، آن آب حیات

تا رهانَد تشنگان را از ممات

 

آمد و جان داد و دین را زنده کرد

تا ابد، اسلام را پاینده کرد

 

چون رسید از کوفه، دعوت‏نامه‌‏ها

مهربانى‌هاى نوک خامه‌‏ها

 

شد روان مانند مهمان از حجاز

میزبانان آمدندش پیشواز

 

تا که با شمشیرهاى آب‌دار

شد به میدان، میهمانى برگزار

 

آشنا آمد ولى بیگانه شد

شمع محفل آمد و پروانه شد

 

آتش بیداد بود از حد به در

کز شرارش شد جهانى شعله‌‏ور

 

چشم گیتى خون‌فشانى می‌‏نمود

گوییا آتش‌نشانى می‌‏نمود

 

چون که پایان یافت، عاشوراى او

تازه بوده اوّل غوغاى او

 

بُهت، سر تا پاى عالم را گرفت

دیده می‌شد، دیدنى‏‌هاى شگفت

 

دیده مى‌‏شد از سرى دور از بدن

خواندن قرآن و آواى سخن

 

یا ز رخشیدن چو مهر دل‏فروز

خانۀ دشمن نمودن هم‏چو روز

 

دیر راهب را معطّر داشتن

دیده از خون جگر، تر داشتن

 

یا چو مى‏‌گیرد شبى در راه شام

بر فراز شاخۀ نخلى، مقام،

 

بیند آن‏گه نازدانه کودکش

سوى او دارد دو دست کوچکش

 

آمده نزدیک با صد آرزو

برنمى‏‌گیرد دمى دیده از او

 

آرزو دارد نوازش‏‌هاى پیش

تا بگوید با پدر احوال خویش

 

آیتى جان‏سوز این جا شد عیان

هر که دید از دیده شد، اشکش روان

 

شاخه با سر خم شد و آمد به زیر

اى عجب! بود این نوازش، دل‏پذیر

 

لیک آخر برنیامد آرزوش

زین مصیبت شد جهانى در خروش

 

چون ندید آغوش بازى از پدر

خود پدر را تنگ مى‏‌گیرد به بر

 

ساخت اسرار نهان را بر ملا

داستان جان‏گداز کربلا

 

داستان اهل بیت و بار عام

سرگذشت کوفه و بازار شام

 

خطبۀ زینب شد، الحق؛ زیب دین

هم‏چو گفتار امیرالمؤمنین

 

آن چنان افکنْد در دل‏‌ها شرار

کز تَف دل، دیده‏‌ها شد اشک‌بار

 

بارى، آن آیات از سر یک طرف

آتشین گفتار خواهر یک طرف

 

پرده را برداشتند از روى کار

حق و باطل، نیک و بد، شد آشکار

 

پرده یک سو رفت و یوسف شد عیان

فاش شد، اسرار گرگان نهان

 

آشکارا شد که در آن گیر و دار

وندر آن طوفان سخت و شام تار،

 

اهل کشتى ناخدا را کشته‌‏اند

دست در خون خدا آغشته‏‌اند

 

اى «نگارنده»! حسینى بوده باش

باش با او، وز همه آسوده باش

 

نهضت حسینى

آن که بر پا کرده است این شور و شین

آن حسین است، آن حسین است، آن حسین

 

دید چون جمعى همه گم کرده راه

پیش پاى خود نمی‌بینند چاه

 

دید در هر مجمع و هر انجمن

خودنمایى می‌نماید اهرمن

 

گشته دین، بازیچۀ اهل ضلال

با گل، آلوده شده آب زلال

 

شد روان از زمزم، آن آب حیات

تا رهانَد تشنگان را از ممات

 

آمد و جان داد و دین را زنده کرد

تا ابد، اسلام را پاینده کرد

 

چون رسید از کوفه، دعوت‏نامه‌‏ها

مهربانى‌هاى نوک خامه‌‏ها

 

شد روان مانند مهمان از حجاز

میزبانان آمدندش پیشواز

 

تا که با شمشیرهاى آب‌دار

شد به میدان، میهمانى برگزار

 

آشنا آمد ولى بیگانه شد

شمع محفل آمد و پروانه شد

 

آتش بیداد بود از حد به در

کز شرارش شد جهانى شعله‌‏ور

 

چشم گیتى خون‌فشانى می‌‏نمود

گوییا آتش‌نشانى می‌‏نمود

 

چون که پایان یافت، عاشوراى او

تازه بوده اوّل غوغاى او

 

بُهت، سر تا پاى عالم را گرفت

دیده می‌شد، دیدنى‏‌هاى شگفت

 

دیده مى‌‏شد از سرى دور از بدن

خواندن قرآن و آواى سخن

 

یا ز رخشیدن چو مهر دل‏فروز

خانۀ دشمن نمودن هم‏چو روز

 

دیر راهب را معطّر داشتن

دیده از خون جگر، تر داشتن

 

یا چو مى‏‌گیرد شبى در راه شام

بر فراز شاخۀ نخلى، مقام،

 

بیند آن‏گه نازدانه کودکش

سوى او دارد دو دست کوچکش

 

آمده نزدیک با صد آرزو

برنمى‏‌گیرد دمى دیده از او

 

آرزو دارد نوازش‏‌هاى پیش

تا بگوید با پدر احوال خویش

 

آیتى جان‏سوز این جا شد عیان

هر که دید از دیده شد، اشکش روان

 

شاخه با سر خم شد و آمد به زیر

اى عجب! بود این نوازش، دل‏پذیر

 

لیک آخر برنیامد آرزوش

زین مصیبت شد جهانى در خروش

 

چون ندید آغوش بازى از پدر

خود پدر را تنگ مى‏‌گیرد به بر

 

ساخت اسرار نهان را بر ملا

داستان جان‏گداز کربلا

 

داستان اهل بیت و بار عام

سرگذشت کوفه و بازار شام

 

خطبۀ زینب شد، الحق؛ زیب دین

هم‏چو گفتار امیرالمؤمنین

 

آن چنان افکنْد در دل‏‌ها شرار

کز تَف دل، دیده‏‌ها شد اشک‌بار

 

بارى، آن آیات از سر یک طرف

آتشین گفتار خواهر یک طرف

 

پرده را برداشتند از روى کار

حق و باطل، نیک و بد، شد آشکار

 

پرده یک سو رفت و یوسف شد عیان

فاش شد، اسرار گرگان نهان

 

آشکارا شد که در آن گیر و دار

وندر آن طوفان سخت و شام تار،

 

اهل کشتى ناخدا را کشته‌‏اند

دست در خون خدا آغشته‏‌اند

 

اى «نگارنده»! حسینى بوده باش

باش با او، وز همه آسوده باش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×