- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۸۵۶۱
- شماره مطلب: ۴۴۹۹
-
چاپ
جان خسته
اوفتاده مرغ دل در دام غم با جان خسته
دیده چون از گلستانش مىرود گل دستهدسته
خستهجان را جَستن از دام بلا، ممکن نباشد
زآن که مىافتد به صدها دام از دامى نجَسته
مرغ جان من ز غمهاى تو، اى جانان زینب!
کى شود آزاد با بال و پرى درهم شکسته؟
پایبند کربلایت شد دل من، اى برادر!
کى تواند کس گریزد از بلا با پاى بسته؟
باورم هرگز نمىآمد که آید روزى آخر
کاین چنین خود را ببینم مات و در ماتم نشسته
شد تو را صبح وصالت، عصر عاشورا ولى من
ماندم و این شام تار و رشتهاى از هم گسسته
گرید و گریاند و نالد، «نگارنده» در این غم
تا نباشد در معاد از دستۀ ز آتش نرسته
-
خزان گلشن
بر گلشن دین رسید چون موسم دى
شد فصل غم و زمان شادى شد طى
تا رفت سرِ سرّ خدا بر سرِ نى
در ناله شدى زینب کبرى چون نى
-
نصرانی
چون شد سر اطهر ابی عبدالله
در بزم یزید، همره آل الله
هنگام فداکاری نصرانی گفت:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
وجه الله
شاهنشه دین، حسین آن وجه اله
تا جلوه سرش نمود در شام چو ماه
لب باز نمود و گفت با حال تباه:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
سفینهالنّجاه
هر چند که چشمهی حیات است، حسین
لبتشنه، لب آب فرات است، حسین
غم نیست اگر غرق گناهیم همه
چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین
جان خسته
اوفتاده مرغ دل در دام غم با جان خسته
دیده چون از گلستانش مىرود گل دستهدسته
خستهجان را جَستن از دام بلا، ممکن نباشد
زآن که مىافتد به صدها دام از دامى نجَسته
مرغ جان من ز غمهاى تو، اى جانان زینب!
کى شود آزاد با بال و پرى درهم شکسته؟
پایبند کربلایت شد دل من، اى برادر!
کى تواند کس گریزد از بلا با پاى بسته؟
باورم هرگز نمىآمد که آید روزى آخر
کاین چنین خود را ببینم مات و در ماتم نشسته
شد تو را صبح وصالت، عصر عاشورا ولى من
ماندم و این شام تار و رشتهاى از هم گسسته
گرید و گریاند و نالد، «نگارنده» در این غم
تا نباشد در معاد از دستۀ ز آتش نرسته