- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۲۱۰۱
- شماره مطلب: ۴۴۹۳
-
چاپ
آفتاب شام
آن جا که جشن و شادى و بزم شراب بود
یک چند دل در آتش سوزان، کباب بود
یک سو رباب چنگ به دل مىزدى ز غم
یک سو نواى دلکش چنگ و رباب بود
یک یادگار مانْد ز بیداد روزگار
در آن خرابهاى که به شام خراب بود
آن جا که بود مجمع آزردهخاطران
آن جا که دل در آذر و در پیچ و تاب بود
هر دل ز غصّه بود، چو کانون آتشى
هر دیدهاى ز گریه، چو دریاى آب بود
در آن میانه بود یکى نازدانهاى
افتاده روى خاک و دلش گرم خواب بود
ناگه ز خواب جَست هراسان و مىگریست
گم کرده داشت، گریهاش از اضطراب بود
چون ابر مىگریست که ماهش طلوع کرد
ماهى که مستنیر ز وی آفتاب بود
شد منقلب چو گمشدهجانان ز ره رسید
چون این وصال، لازمهاش انقلاب بود
مىگفت با پدر غم هجران و در میان
گویا که محرمانه، سؤال و جواب بود
در ماتمش، هماره «نگارنده» مىگریست
از بس در این مصیبت عظمى، مُصاب بود
-
خزان گلشن
بر گلشن دین رسید چون موسم دى
شد فصل غم و زمان شادى شد طى
تا رفت سرِ سرّ خدا بر سرِ نى
در ناله شدى زینب کبرى چون نى
-
نصرانی
چون شد سر اطهر ابی عبدالله
در بزم یزید، همره آل الله
هنگام فداکاری نصرانی گفت:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
وجه الله
شاهنشه دین، حسین آن وجه اله
تا جلوه سرش نمود در شام چو ماه
لب باز نمود و گفت با حال تباه:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
سفینهالنّجاه
هر چند که چشمهی حیات است، حسین
لبتشنه، لب آب فرات است، حسین
غم نیست اگر غرق گناهیم همه
چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین
آفتاب شام
آن جا که جشن و شادى و بزم شراب بود
یک چند دل در آتش سوزان، کباب بود
یک سو رباب چنگ به دل مىزدى ز غم
یک سو نواى دلکش چنگ و رباب بود
یک یادگار مانْد ز بیداد روزگار
در آن خرابهاى که به شام خراب بود
آن جا که بود مجمع آزردهخاطران
آن جا که دل در آذر و در پیچ و تاب بود
هر دل ز غصّه بود، چو کانون آتشى
هر دیدهاى ز گریه، چو دریاى آب بود
در آن میانه بود یکى نازدانهاى
افتاده روى خاک و دلش گرم خواب بود
ناگه ز خواب جَست هراسان و مىگریست
گم کرده داشت، گریهاش از اضطراب بود
چون ابر مىگریست که ماهش طلوع کرد
ماهى که مستنیر ز وی آفتاب بود
شد منقلب چو گمشدهجانان ز ره رسید
چون این وصال، لازمهاش انقلاب بود
مىگفت با پدر غم هجران و در میان
گویا که محرمانه، سؤال و جواب بود
در ماتمش، هماره «نگارنده» مىگریست
از بس در این مصیبت عظمى، مُصاب بود