- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۱۸۰
- شماره مطلب: ۴۴۸۴
-
چاپ
دانشکدۀ انسانها
چون گل گلشن هستى ز نژاد عرب است
مىتوان گفت: عرب، ملّت عالىنسب است
این گل سرسبد و مظهر انسانیّت
ز آب و خاک عرب است و عربش امّ و اب است
پرورش یافته در دامن و آغوش عرب
آن که ایجاد جهان و من و ما را سبب است
کائناتش سر تعظیم فرود آوردند
آن که تعظیم ز نخوت نکند، بولهب است
از دیار دگر آراستهتر خواهد بود
آن دیارى که به دربار شهى، منتسب است
قبّههایى که عیان است به سامان عرب
در بر اهل خبر، سلسلهاى از ذهب است
حصن توحید و سراپردۀ غیبند و شهود
مشرک از دیدن آن امکنه در تاب و تب است
همه کس اذن ندارد که قدم بگذارد
«فى بیوتٍ اَذِنَ الله» که در آن قبب است
کربلا در نظر مردم بیگانه ز عشق
با بلا توأم و صحرای سراسر کُرب است
شب به چشم همه تاریک نماید لیکن
چشم بیداردلان، خیره ز انوار شب است
مهد آزادى و دانشکدۀ انسانها
نیست شایسته که گویند سراى تعب است
بس سیاهى که پسندیدهتر افتد ز سفید
کربلا، خال سیاهى است که بالاى لب است
سرزمینى است که عشّاق رسیدند به وصل
کربلا هست ولى جاى نشاط و طرب است
دیده بر حشمت کسرى نبود، آن کس را
که خود از موهبت عشق، بسان وهب است
-
خزان گلشن
بر گلشن دین رسید چون موسم دى
شد فصل غم و زمان شادى شد طى
تا رفت سرِ سرّ خدا بر سرِ نى
در ناله شدى زینب کبرى چون نى
-
نصرانی
چون شد سر اطهر ابی عبدالله
در بزم یزید، همره آل الله
هنگام فداکاری نصرانی گفت:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
وجه الله
شاهنشه دین، حسین آن وجه اله
تا جلوه سرش نمود در شام چو ماه
لب باز نمود و گفت با حال تباه:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
سفینهالنّجاه
هر چند که چشمهی حیات است، حسین
لبتشنه، لب آب فرات است، حسین
غم نیست اگر غرق گناهیم همه
چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین
دانشکدۀ انسانها
چون گل گلشن هستى ز نژاد عرب است
مىتوان گفت: عرب، ملّت عالىنسب است
این گل سرسبد و مظهر انسانیّت
ز آب و خاک عرب است و عربش امّ و اب است
پرورش یافته در دامن و آغوش عرب
آن که ایجاد جهان و من و ما را سبب است
کائناتش سر تعظیم فرود آوردند
آن که تعظیم ز نخوت نکند، بولهب است
از دیار دگر آراستهتر خواهد بود
آن دیارى که به دربار شهى، منتسب است
قبّههایى که عیان است به سامان عرب
در بر اهل خبر، سلسلهاى از ذهب است
حصن توحید و سراپردۀ غیبند و شهود
مشرک از دیدن آن امکنه در تاب و تب است
همه کس اذن ندارد که قدم بگذارد
«فى بیوتٍ اَذِنَ الله» که در آن قبب است
کربلا در نظر مردم بیگانه ز عشق
با بلا توأم و صحرای سراسر کُرب است
شب به چشم همه تاریک نماید لیکن
چشم بیداردلان، خیره ز انوار شب است
مهد آزادى و دانشکدۀ انسانها
نیست شایسته که گویند سراى تعب است
بس سیاهى که پسندیدهتر افتد ز سفید
کربلا، خال سیاهى است که بالاى لب است
سرزمینى است که عشّاق رسیدند به وصل
کربلا هست ولى جاى نشاط و طرب است
دیده بر حشمت کسرى نبود، آن کس را
که خود از موهبت عشق، بسان وهب است