- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۹۰۴
- شماره مطلب: ۴۴۸۲
-
چاپ
چراغ مهر و ماه
دل امام زمان، زین عزا پریشان است
که مرقد دو ولی خدای، ویران است
به شهر سامره شد، قبّهای خراب کز آن
زمین و عرش و سماوات، نور باران است
ضریح عسکریین، از شرار آتش سوخت
دلِ هر آن که محبّ علی است، سوزان است
تو گویی آن که عزادار، بهر سامرّا
مدینه و نجف و مکّه و خراسان است
چو گل که در قفس خار، گشته زندانی
حَرَم، اسیر مریدان آل سفیان است
سزد که چشم جهان، خون در این عزا گرید
که چشمِ چشم و چراغ رسول، گریان است
کسی که باغ بهشت، از وجود اوست، «بهشت»
مزار مادرش از جور خصم، ویران است
کسی که خلق جهان، میهمان سفرۀ اوست
دلش، به غصّه و چشمش به اشک، مهمان است
هنوز گنبد زیبای شهر سامرّا
به زیر خاک غریبی و درد، پنهان است
هنوز بر حرم پاک چار امام بقیع
به شام، ماه و به روز، آفتاب تابان است
هنوز نالۀ زهرا، به گوش جان آید
که دود آتش، از خانهاش، نمایان است
«هنوز نالۀ زینب، به گوش میآید»
که جسم پاک حسینش، به خاک، عریان است
هنوز نالۀ اطفال سیّد الشّهدا
بلند، در دل تفتیدۀ بیابان است
-
با بودن تو
مرهم به زخمِ دل به جز از سوزِ آه نیست
روزی چو روزگار من از غم، سیاه نیست
خواهم که سیر بینمت، آن گه سفر روم
باید چه چاره کرد؟ که تاب نگاه نیست
-
آغوشعمو
«این پسر کیست؟ که گل صورت از او دزدیده است
سیزده بار زمین، دور قدش گردیده است»[i]
وقت میدان شدنش، کاش حسن آن جا بود!
تا ببیند چه گلی، در چمنش، روییده است
چراغ مهر و ماه
دل امام زمان، زین عزا پریشان است
که مرقد دو ولی خدای، ویران است
به شهر سامره شد، قبّهای خراب کز آن
زمین و عرش و سماوات، نور باران است
ضریح عسکریین، از شرار آتش سوخت
دلِ هر آن که محبّ علی است، سوزان است
تو گویی آن که عزادار، بهر سامرّا
مدینه و نجف و مکّه و خراسان است
چو گل که در قفس خار، گشته زندانی
حَرَم، اسیر مریدان آل سفیان است
سزد که چشم جهان، خون در این عزا گرید
که چشمِ چشم و چراغ رسول، گریان است
کسی که باغ بهشت، از وجود اوست، «بهشت»
مزار مادرش از جور خصم، ویران است
کسی که خلق جهان، میهمان سفرۀ اوست
دلش، به غصّه و چشمش به اشک، مهمان است
هنوز گنبد زیبای شهر سامرّا
به زیر خاک غریبی و درد، پنهان است
هنوز بر حرم پاک چار امام بقیع
به شام، ماه و به روز، آفتاب تابان است
هنوز نالۀ زهرا، به گوش جان آید
که دود آتش، از خانهاش، نمایان است
«هنوز نالۀ زینب، به گوش میآید»
که جسم پاک حسینش، به خاک، عریان است
هنوز نالۀ اطفال سیّد الشّهدا
بلند، در دل تفتیدۀ بیابان است