- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
- بازدید: ۱۹۵۸
- شماره مطلب: ۴۴۳۷
-
چاپ
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
غنچهى لب برگشا و پرسشى بنما ز حالم
کز غمت دیگر نمانده در دلم صبر و قرارى
با کدامین دل ببیند؟ تیغ کین بر تارک تو
آنکه بر پاى تو نتْواند ببیند نوک خارى
جویبار و سرو را ماند، مرا چشم و تو را قد
قامتت سروىّ و چشم من، به پایش جویبارى
اى پسر! بعد از تو بر سر، خاک باد این زندگى را
کاین خزان را هیچ در پى نیست دیگر نوبهارى
مادرى کاو در میان جان شیرین پروریدت
همچو لیلا چون تواند کز غمت گیرد کنارى؟
روزگارا! داغها بر دل نهادى مادران را
هیچ دیدى چون دل پُرخون لیلا داغدارى؟
جز به حلق اصغر، اى گردون دون! هرگز رساندى؟
جاى شیر و آب، تیرى بر گلوى شیرخوارى
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
غنچهى لب برگشا و پرسشى بنما ز حالم
کز غمت دیگر نمانده در دلم صبر و قرارى
با کدامین دل ببیند؟ تیغ کین بر تارک تو
آنکه بر پاى تو نتْواند ببیند نوک خارى
جویبار و سرو را ماند، مرا چشم و تو را قد
قامتت سروىّ و چشم من، به پایش جویبارى
اى پسر! بعد از تو بر سر، خاک باد این زندگى را
کاین خزان را هیچ در پى نیست دیگر نوبهارى
مادرى کاو در میان جان شیرین پروریدت
همچو لیلا چون تواند کز غمت گیرد کنارى؟
روزگارا! داغها بر دل نهادى مادران را
هیچ دیدى چون دل پُرخون لیلا داغدارى؟
جز به حلق اصغر، اى گردون دون! هرگز رساندى؟
جاى شیر و آب، تیرى بر گلوى شیرخوارى