- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
- بازدید: ۲۳۹۲
- شماره مطلب: ۴۴۳۳
-
چاپ
آرام جانم میرود
گفت اى خدا! تو آگهى کآرام جانم مىرود
در رفتن این نوجوان، از تن روانم مىرود
«در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعى سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم مىرود»
اى نوبهار! آمد دىات، دیگر کجا بینم؟ کىات؟
تو میروىّ و از پىات، صبر و توانم مىرود
گر بر خلاف کام تو، سنگى خورد بر جام تو
اى نامور! جز نام تو، کى بر زبانم مىرود؟
تندى مکن، اى نوجوان! آهسته، اى آرام جان!
بنگر که همراهت چسان، آه و فغانم مىرود
کوتاهى، اى خیل عرب! از عمر گل نبْوَد عجب
سوزم که این گل خشکلب، از گلسِتانم مىرود
باغت خراب، اى باغبان! دیگر نخسبى شادمان!
کاینک چنین سروى روان، از بوستانم مىرود
روزت سیاه، اى چرخ دون! مهر و مهت گردد نگون!
کز جور تو ماهم کنون، از آسمانم مىرود
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
آرام جانم میرود
گفت اى خدا! تو آگهى کآرام جانم مىرود
در رفتن این نوجوان، از تن روانم مىرود
«در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعى سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم مىرود»
اى نوبهار! آمد دىات، دیگر کجا بینم؟ کىات؟
تو میروىّ و از پىات، صبر و توانم مىرود
گر بر خلاف کام تو، سنگى خورد بر جام تو
اى نامور! جز نام تو، کى بر زبانم مىرود؟
تندى مکن، اى نوجوان! آهسته، اى آرام جان!
بنگر که همراهت چسان، آه و فغانم مىرود
کوتاهى، اى خیل عرب! از عمر گل نبْوَد عجب
سوزم که این گل خشکلب، از گلسِتانم مىرود
باغت خراب، اى باغبان! دیگر نخسبى شادمان!
کاینک چنین سروى روان، از بوستانم مىرود
روزت سیاه، اى چرخ دون! مهر و مهت گردد نگون!
کز جور تو ماهم کنون، از آسمانم مىرود