- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
- بازدید: ۱۶۹۵
- شماره مطلب: ۴۴۲۸
-
چاپ
حضرت قاسم بن الحسن
پدر، چو ابر بهارى است، بر نهال پسر
که تا وى است، بدو دستبُرد دى نرسد
بسى نهال که بىباغبان بریزد برگ
از آن که آب به وقت عطش، به وى نرسد
یتیم را به رخ، آثار شادمانى نیست
که تاب مهر پدر، دیگرش ز پى نرسد
به روى خاک، پسر خفته، زیر خاک، پدر
به داد او رسد این خفته؟ هیچ نى نرسد
چه لذّتى بَرَد از حرف و صوت، گوش یتیم؟
که گاهگاه بدو بانگ «یا بُنى» نرسد
ز پا فتاد، یتیم حسن، ندانم شاه
ز مهر بر سر این خسته تا به کى نرسد
شه ار رسد، نهدش سر به زانویى که دگر
به هیچ وجه، زیانش ز هیچ شى نرسد
چنان نهاد به بر، سینهاش که گفت خِرَد:
به پاى این دو دگر دست شمس و فى نرسد
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
حضرت قاسم بن الحسن
پدر، چو ابر بهارى است، بر نهال پسر
که تا وى است، بدو دستبُرد دى نرسد
بسى نهال که بىباغبان بریزد برگ
از آن که آب به وقت عطش، به وى نرسد
یتیم را به رخ، آثار شادمانى نیست
که تاب مهر پدر، دیگرش ز پى نرسد
به روى خاک، پسر خفته، زیر خاک، پدر
به داد او رسد این خفته؟ هیچ نى نرسد
چه لذّتى بَرَد از حرف و صوت، گوش یتیم؟
که گاهگاه بدو بانگ «یا بُنى» نرسد
ز پا فتاد، یتیم حسن، ندانم شاه
ز مهر بر سر این خسته تا به کى نرسد
شه ار رسد، نهدش سر به زانویى که دگر
به هیچ وجه، زیانش ز هیچ شى نرسد
چنان نهاد به بر، سینهاش که گفت خِرَد:
به پاى این دو دگر دست شمس و فى نرسد