- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
- بازدید: ۸۰۴
- شماره مطلب: ۴۴۲۷
-
چاپ
حضرت عباس
شاه معنى چون براندازد نقاب
خانۀ صورت شود از بُن، خراب
چیست صورت؟ عشق جان و عشق تن
چیست معنى؟ عشق جانان باختن
چشم عابس چون جمال شاه دید
ابر صورت را حجاب ماه دید
پیش آمد گفت کاى شاه جهان!
گر مرا چیزى بُدى خوشتر ز جان
کردمى در پاى تو آن را نثار
اى تو مرآت جمال کردگار!
پس اجازت خواست تا میدان رود
بگذرد از جان، سوى جانان رود
شیر شیران، جانب میدان شتافت
چون میان روبهان مردى نیافت
دور کردندش چو زاغان، باز را
باز شد آماده مر پرواز را
هر که بیند یار با چشم شهود
مر قفس را زود در خواهد گشود
خود را از سر، زره از تن گرفت
شیر یزدان، راه اهریمن گرفت
تا گره باقى است تن خواهد زره
چون ز تن بگْذشت، بگْشود آن گره
تنبرهنه، رو به تیغ و تیر کرد
عشق مىگفتى که خوش تدبیر کرد
فاتح است این مرد، در میدان عشق
آن خنک جسمى که دارد جان عشق!
مانْد باقى، نام نیکش همچو جان
کُشتهى حق، زنده مانَد جاودان
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
حضرت عباس
شاه معنى چون براندازد نقاب
خانۀ صورت شود از بُن، خراب
چیست صورت؟ عشق جان و عشق تن
چیست معنى؟ عشق جانان باختن
چشم عابس چون جمال شاه دید
ابر صورت را حجاب ماه دید
پیش آمد گفت کاى شاه جهان!
گر مرا چیزى بُدى خوشتر ز جان
کردمى در پاى تو آن را نثار
اى تو مرآت جمال کردگار!
پس اجازت خواست تا میدان رود
بگذرد از جان، سوى جانان رود
شیر شیران، جانب میدان شتافت
چون میان روبهان مردى نیافت
دور کردندش چو زاغان، باز را
باز شد آماده مر پرواز را
هر که بیند یار با چشم شهود
مر قفس را زود در خواهد گشود
خود را از سر، زره از تن گرفت
شیر یزدان، راه اهریمن گرفت
تا گره باقى است تن خواهد زره
چون ز تن بگْذشت، بگْشود آن گره
تنبرهنه، رو به تیغ و تیر کرد
عشق مىگفتى که خوش تدبیر کرد
فاتح است این مرد، در میدان عشق
آن خنک جسمى که دارد جان عشق!
مانْد باقى، نام نیکش همچو جان
کُشتهى حق، زنده مانَد جاودان