- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
- بازدید: ۲۹۶۳
- شماره مطلب: ۴۴۲۳
-
چاپ
هلالیّه
مرا هلال محرّم بسان ابروى دوست
اشارتى به سوى کربلاى شاه کند
خوش! آن دلالت خیرى که جان خستهدلى
کشد ز خانۀ تن تا که رو به راه کند
به کربلا رود و پس به دیدۀ عبرت
نظر به بىکسى شاه کمسپاه کند
براى یارى شه آنقدر که بتْواند
روانه فوج پیاپى ز اشک و آه کند
ز دیده جوى به دامن همى فروریزد
چو سرو قدّ علىاکبرش، نگاه کند
ستاره در کف مه بیند و عجب بیند
به شیرخواره نظر چون به دست شاه کند
یکى به طفل نظر افکنَد، یکى بر آب
یکى نظر به لب خشک آبخواه کند
شهید تشنهلبى در فراتِ خون بیند
نظر به دیدۀ دل، چون به قتلگاه کند
اگر مجال شود، یک دو گام بردارد
نظر به جمع پریشان خیمهگاه کند
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
هلالیّه
مرا هلال محرّم بسان ابروى دوست
اشارتى به سوى کربلاى شاه کند
خوش! آن دلالت خیرى که جان خستهدلى
کشد ز خانۀ تن تا که رو به راه کند
به کربلا رود و پس به دیدۀ عبرت
نظر به بىکسى شاه کمسپاه کند
براى یارى شه آنقدر که بتْواند
روانه فوج پیاپى ز اشک و آه کند
ز دیده جوى به دامن همى فروریزد
چو سرو قدّ علىاکبرش، نگاه کند
ستاره در کف مه بیند و عجب بیند
به شیرخواره نظر چون به دست شاه کند
یکى به طفل نظر افکنَد، یکى بر آب
یکى نظر به لب خشک آبخواه کند
شهید تشنهلبى در فراتِ خون بیند
نظر به دیدۀ دل، چون به قتلگاه کند
اگر مجال شود، یک دو گام بردارد
نظر به جمع پریشان خیمهگاه کند