- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۵۱۵
- شماره مطلب: ۴۳۵۶
-
چاپ
سلیمان زمان
کیست این کشته؟ که خون گشته روان از بدنش
چاکچاک از دم شمشیر و سنان گشته تنش
کیست این کشته؟ که گردیده جدا سر ز قفا
از تف سوز عطش، دود رَود از دهنش
کیست این کشته؟ که زخمش بُوَد از حد بیرون
شده چون خانۀ زنبور به تن، پیرهنش
کیست این کشته؟ که افتاده سر خاک سیاه
هم نداده است کسی غسل و نکرده کفنش
کیست این کشته؟ که از بس به تنش آمده تیر
نبُوَد جای درستی، به تمام بدنش
کیست این کشته؟ که باشد چو سلیمان امّا
خاتم و دست وی از تن، بربود اهرمنش
این حسین است و بُوَد سبط رسول دو سرا
که بداده سر و پیکر به ره «ذوالمننش»
این حسین است که با جسم جدا از سر خویش
بر سر خاکِ بیابانِ بلا شد وطنش
سر پاکش به سر نی، به لبش ذکر خدای
هر دو چشمش به سوی اکبر شیرینسخنش
«شوقیا»! بگذر از این قصّۀ پُر غصّه که شد
خاک تیره به سرِ عالم و این انجمنش
سلیمان زمان
کیست این کشته؟ که خون گشته روان از بدنش
چاکچاک از دم شمشیر و سنان گشته تنش
کیست این کشته؟ که گردیده جدا سر ز قفا
از تف سوز عطش، دود رَود از دهنش
کیست این کشته؟ که زخمش بُوَد از حد بیرون
شده چون خانۀ زنبور به تن، پیرهنش
کیست این کشته؟ که افتاده سر خاک سیاه
هم نداده است کسی غسل و نکرده کفنش
کیست این کشته؟ که از بس به تنش آمده تیر
نبُوَد جای درستی، به تمام بدنش
کیست این کشته؟ که باشد چو سلیمان امّا
خاتم و دست وی از تن، بربود اهرمنش
این حسین است و بُوَد سبط رسول دو سرا
که بداده سر و پیکر به ره «ذوالمننش»
این حسین است که با جسم جدا از سر خویش
بر سر خاکِ بیابانِ بلا شد وطنش
سر پاکش به سر نی، به لبش ذکر خدای
هر دو چشمش به سوی اکبر شیرینسخنش
«شوقیا»! بگذر از این قصّۀ پُر غصّه که شد
خاک تیره به سرِ عالم و این انجمنش