مشخصات شعر

قدر نکویان

داد از ستیزۀ فلک و دور اخترش!

وآن دشمنی به عترت پاک پیمبرش!

 

آن بردن حسین و بر او آب بستنش

وآن آب دادن از دم شمشیر و خنجرش

 

آن دل کباب کردنش از تاب تشنگی

با یاوران و آب روان در برابرش

 

آن دست و پا خضاب به خون گشته، قامتش

وآن تن به نعلِ اسبِ عدو، خسته پیکرش

 

آن بردنِ عیالِ اسیرش به شهر شام

با نوجوان خستۀ بی‌‌یار و یاورش

 

گاه آن گشاده، دست اسیری، به عترتش

گاه این فکنده، چشم کنیزی، به دخترش

 

این دشمنی که کرد به فرزند مصطفی

زآن کرد آسمان که ز خود دید، برترش

 

گردون همیشه قدر نکویان، چنین شناخت

این کینه تازه نیست به اولاد حیدرش

 

قدرش به ‌قدْر مرتبه، رُمح و سنان شناخت

کش دید برتر از همه، بُگذاشت بر سرش

 

قدر نکویان

داد از ستیزۀ فلک و دور اخترش!

وآن دشمنی به عترت پاک پیمبرش!

 

آن بردن حسین و بر او آب بستنش

وآن آب دادن از دم شمشیر و خنجرش

 

آن دل کباب کردنش از تاب تشنگی

با یاوران و آب روان در برابرش

 

آن دست و پا خضاب به خون گشته، قامتش

وآن تن به نعلِ اسبِ عدو، خسته پیکرش

 

آن بردنِ عیالِ اسیرش به شهر شام

با نوجوان خستۀ بی‌‌یار و یاورش

 

گاه آن گشاده، دست اسیری، به عترتش

گاه این فکنده، چشم کنیزی، به دخترش

 

این دشمنی که کرد به فرزند مصطفی

زآن کرد آسمان که ز خود دید، برترش

 

گردون همیشه قدر نکویان، چنین شناخت

این کینه تازه نیست به اولاد حیدرش

 

قدرش به ‌قدْر مرتبه، رُمح و سنان شناخت

کش دید برتر از همه، بُگذاشت بر سرش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×