- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۴۶۱
- شماره مطلب: ۴۲۷۶
-
چاپ
گریه مکن
گریه، ای دختر رباب! مکن
نرگست، شیشۀ گلاب مکن
روی غمهای جان، غمی مفزای
ز اشک حسرت، دلم کباب مکن
روی مخْراش و مو مکَن، زینهار!
خانۀ صبر خود، خراب مکن
چون شوم کشته، همچو ابر بهار
گریه کن؛ حالیا شتاب مکن
ابر اگر تیره کرد، روی جهان
گله از ماه و آفتاب مکن
پدرت چون ز تیغ نندیشد
تو هم اندیشه از طناب مکن
اشتران بیجهاز و ره پُر خار
تا نیفتی به شب، تو خواب مکن
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
گریه مکن
گریه، ای دختر رباب! مکن
نرگست، شیشۀ گلاب مکن
روی غمهای جان، غمی مفزای
ز اشک حسرت، دلم کباب مکن
روی مخْراش و مو مکَن، زینهار!
خانۀ صبر خود، خراب مکن
چون شوم کشته، همچو ابر بهار
گریه کن؛ حالیا شتاب مکن
ابر اگر تیره کرد، روی جهان
گله از ماه و آفتاب مکن
پدرت چون ز تیغ نندیشد
تو هم اندیشه از طناب مکن
اشتران بیجهاز و ره پُر خار
تا نیفتی به شب، تو خواب مکن