- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۳۰۰
- شماره مطلب: ۴۲۶۹
-
چاپ
آتش حسرت
اگر چه لشگر دشمن، چو موج دریا بود
ولی حسین چو کوهی هنوز بر جا بود
نمانده بود دگر هیچ یک ز یارانش
ولی ز کثرت دشمن، سیاه، صحرا بود
حسین را که سلیمان، مطیعِ فرمان است
از آن جماعت مور و ملخ، چه پروا بود؟
دریغ! خسته روان بود و داغدیده بسی
غمین ز محنت آن روز و فکر فردا بود
نبود جان به تنش دیگر از فراق علی
شکسته پشت امامت ز داغ سقّا بود
زدند حلقه به گِرد حسین، «آل الله»
نگین خاتم عصمت، چو مجلسآرا بود
وداع آخر او بود و خواهرش گریان
که بِین آن همه دشمن، حسین تنها بود
به خیمهگاهِ علمدار خود، نگاهی کرد
که جای خالیاش آن دم بسی هویدا بود
نرفته جانب میدان به خیمه برمیگشت
صفای عشق ز سعی حسین، پیدا بود
چه لحظهای؟ که گرانمایهتر ز عمر جهان
چه صحنهای؟ که غمانگیز و صبرفرسا بود
به جز خدای که داند؟ که در وداع حسین
به قلب زینب غممبتلا، چه غوغا بود
گرفت دامن شه را به صد هزار افسوس
چه خواهری؟ که چو مادر، حیا سراپا بود
به اشک، آتش حسرت نشد خموش آخر
که آب دیده چو آتش، حرارتافزا بود
بخواست پیرهنی تا شود مگر کفنش
یقین بُوَد که در آن دم به یاد زهرا بود
بساخت خسرو خوبان به پاره پیرهنی
عدوی سنگدل! این جا چه جای یغما بود؟
ز داغ حسرت او سوخت خیمۀ شاهی
عجب که خیمۀ گردون، هنوز برپا بود!
«حسان»! کدام گلستان چو بوستان حسین
همیشه غرق گل و دلربا و زیبا بود؟
-
عمرۀ مقبوله
ناله کن اى دل به عزاى على
گریه کن اى دیده براى على
کعبه ز کف داده چو مولود خویش
گشته سیه پوش عزاى على
-
پوشیدهام لباس فخر و عزت
من قدرتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارمدشمن چو بسته راه من ز هر سو
به خیمه راه آمدن ندارم -
مشک خالی و دو دست و پرچمی بشکسته
راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود
داغها پی در پی و غمها به هم پیوسته بودبس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود -
زهرای کوچک
تویی آن دختر زیبای کوچک
به دنبال پدر، با پای کوچک
به دشت کربلا با قلب خونینتو هستی لالۀ حمرای کوچک
آتش حسرت
اگر چه لشگر دشمن، چو موج دریا بود
ولی حسین چو کوهی هنوز بر جا بود
نمانده بود دگر هیچ یک ز یارانش
ولی ز کثرت دشمن، سیاه، صحرا بود
حسین را که سلیمان، مطیعِ فرمان است
از آن جماعت مور و ملخ، چه پروا بود؟
دریغ! خسته روان بود و داغدیده بسی
غمین ز محنت آن روز و فکر فردا بود
نبود جان به تنش دیگر از فراق علی
شکسته پشت امامت ز داغ سقّا بود
زدند حلقه به گِرد حسین، «آل الله»
نگین خاتم عصمت، چو مجلسآرا بود
وداع آخر او بود و خواهرش گریان
که بِین آن همه دشمن، حسین تنها بود
به خیمهگاهِ علمدار خود، نگاهی کرد
که جای خالیاش آن دم بسی هویدا بود
نرفته جانب میدان به خیمه برمیگشت
صفای عشق ز سعی حسین، پیدا بود
چه لحظهای؟ که گرانمایهتر ز عمر جهان
چه صحنهای؟ که غمانگیز و صبرفرسا بود
به جز خدای که داند؟ که در وداع حسین
به قلب زینب غممبتلا، چه غوغا بود
گرفت دامن شه را به صد هزار افسوس
چه خواهری؟ که چو مادر، حیا سراپا بود
به اشک، آتش حسرت نشد خموش آخر
که آب دیده چو آتش، حرارتافزا بود
بخواست پیرهنی تا شود مگر کفنش
یقین بُوَد که در آن دم به یاد زهرا بود
بساخت خسرو خوبان به پاره پیرهنی
عدوی سنگدل! این جا چه جای یغما بود؟
ز داغ حسرت او سوخت خیمۀ شاهی
عجب که خیمۀ گردون، هنوز برپا بود!
«حسان»! کدام گلستان چو بوستان حسین
همیشه غرق گل و دلربا و زیبا بود؟