- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۲۰۱۱۲
- شماره مطلب: ۴۲۶۳
-
چاپ
دامن جانان
گر برکشم ز دامنت، ای شهسوار! دست
خواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست
دل گویدم که از قدم دوست سر مکش
جان گویدم ز دامن جانان مدار، دست
آخر پُر است، دامنم از پارۀ جگر
یک دم ز آستین تظلّم بر آر، دست
فکرِ علاج بیسر و پایان خویش کن
ای سبط دست حق! مکش از ذوالفقار، دست
گر عالمی به قتل رسانی عجیب نیست
مانده تو را ز شیر خدا، یادگار، دست
آن دم که پا کشی ز کنارم، سپاه کین
آرند سوی خیمهگه از هر کنار، دست
آن وارث کلیم، پی قبطیان شام
از جَیب خیمه کرد چو مهر آشکار، دست
کاین در کدام مذهب و ملّت روا بود؟
کآید برای کشتن یک تن، هزار دست
-
غزل عاشورایی فنا زنوزی
باز این فغان و غلغله اندر زمان چیست؟
این آتش زبان «فنا» را، زبانه چیست؟
مرغان باغ، کرده چرا سر به زیر پر
درمانده جمله از طلب آب و دانه چیست؟
-
قرب وطن
چه کاروان؟ که متاع گرانبها دارند
خبر ز گرمی بازار کربلا دارند
گرفتهاند عجب بارها ز جنس بلا
چه سودها؟ که ز سرمایهی بلا دارند
-
گلگون بدن
زینب به ناله گفت: چسان در وطن روم؟
بیگلعذار خود، به چه رو در چمن روم؟
بیشمع روی او که از او روشن است، دل
در حیرتم، چگونه به آن انجمن روم
-
ذوق سوختن
بیا رقیّه! که جانانهی تو میآید
روان چو گنج، به ویرانهی تو میآید
رُخش چو شمع فروزان، در این شب تاریک
به روشنایی کاشانهی تو میآید
دامن جانان
گر برکشم ز دامنت، ای شهسوار! دست
خواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست
دل گویدم که از قدم دوست سر مکش
جان گویدم ز دامن جانان مدار، دست
آخر پُر است، دامنم از پارۀ جگر
یک دم ز آستین تظلّم بر آر، دست
فکرِ علاج بیسر و پایان خویش کن
ای سبط دست حق! مکش از ذوالفقار، دست
گر عالمی به قتل رسانی عجیب نیست
مانده تو را ز شیر خدا، یادگار، دست
آن دم که پا کشی ز کنارم، سپاه کین
آرند سوی خیمهگه از هر کنار، دست
آن وارث کلیم، پی قبطیان شام
از جَیب خیمه کرد چو مهر آشکار، دست
کاین در کدام مذهب و ملّت روا بود؟
کآید برای کشتن یک تن، هزار دست