- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۷۵۴
- شماره مطلب: ۴۲۴۳
-
چاپ
سقّای تشنه
سقّای تشنهای، همه عالم فدای تو!
بگْذار سیل اشک فشانم به پای تو
باران گریههای صمیمانهی من است
تاوان تشنه ماندن اهل سرای تو
بعد از هزار سال ـ خدا را ـ هنوز هم
جاری است اشک ما همه در کربلای تو
در خیمه، کودکان حسینند، تشنهلب
از کار مانده دستِ ز شانه جدای تو
وقتی که مشک خویش به دندان گرفتی، آه!
چشم فلک پُر آب شد از ماجرای تو
ای ماه هاشمی! که جهان مست حُسن توست
کِلک خیال من چه کند با لقای تو؟
ما قرنها ز داغ غمت گریه کردهایم
دردا! که نیست گریه، امیرا! سزای تو
اسطورهی رشادتی و غیرت و جهاد
تا حشر باد مسند خورشید، جای تو!
ای کشتهی عطش! عطش عشق آفتاب!
آغوش آبهای جهان، خونبهای تو
تصویر مشک خالیات از دیده کی رود؟
سقّای تشنه! آه! بمیرم برای تو
-
در صبح میلاد
بهار آیینۀ یاد تو باشد
گل خورشید همزاد تو باشد
به هر دشتی که سرخ از خون مردی است
طنین سبز فریاد تو باشد
-
ذوالجناح
بر زمین کوبید سم، اما سوارش برنخاست
شیهه زد، اما امیر کارزارش برنخاست
شعلهور شد در جنون خشم و بهت خود ولی
راکبش، آن مهربان، آن غمگسارش برنخاست -
سفر سرخ
سیل خون تو ز صد وادی نخجیر گذشت
بر تو ای شیر چه در جنگل شمشیر گذشت
شعله زد زخم تو بر خیمۀ خورشید و غمتنیزهای گشت و ز قلب فلکِ پیر گذشت
سقّای تشنه
سقّای تشنهای، همه عالم فدای تو!
بگْذار سیل اشک فشانم به پای تو
باران گریههای صمیمانهی من است
تاوان تشنه ماندن اهل سرای تو
بعد از هزار سال ـ خدا را ـ هنوز هم
جاری است اشک ما همه در کربلای تو
در خیمه، کودکان حسینند، تشنهلب
از کار مانده دستِ ز شانه جدای تو
وقتی که مشک خویش به دندان گرفتی، آه!
چشم فلک پُر آب شد از ماجرای تو
ای ماه هاشمی! که جهان مست حُسن توست
کِلک خیال من چه کند با لقای تو؟
ما قرنها ز داغ غمت گریه کردهایم
دردا! که نیست گریه، امیرا! سزای تو
اسطورهی رشادتی و غیرت و جهاد
تا حشر باد مسند خورشید، جای تو!
ای کشتهی عطش! عطش عشق آفتاب!
آغوش آبهای جهان، خونبهای تو
تصویر مشک خالیات از دیده کی رود؟
سقّای تشنه! آه! بمیرم برای تو