- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۴۸۶۶
- شماره مطلب: ۴۲۳۵
-
چاپ
احرام عشق
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصّهی جانسوز تو، آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم
بوتهی عشق تو کرده است، مرا چون زر ناب
دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم
اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید
سینهام تنگ شد از بس که بُوَد تأخیرم
تا که مأمور شدم، علقمه را فتح کنم
آیت قهر بیان شد ز لب شمشیرم
سایهی پرچم تو کرد سرافراز، مرا
عشق تو کرد عطا، دولت عالمگیرم
کربلا، کعبهی عشق است و من اندر احرام
شد در این قبلهی عشّاق، دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
وصل شد، حال قیامم ز عمودی به سجود
بیرکوع است، نماز من و این تکبیرم
بدنم را به سوی خیمهی اصغر نبرید
که خجالتزده زآن تشنهلب بیشیرم
تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد
نارسا هست، «حسان»! شعر من و تقریرم
-
عمرۀ مقبوله
ناله کن اى دل به عزاى على
گریه کن اى دیده براى على
کعبه ز کف داده چو مولود خویش
گشته سیه پوش عزاى على
-
پوشیدهام لباس فخر و عزت
من قدرتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارمدشمن چو بسته راه من ز هر سو
به خیمه راه آمدن ندارم -
مشک خالی و دو دست و پرچمی بشکسته
راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود
داغها پی در پی و غمها به هم پیوسته بودبس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود -
زهرای کوچک
تویی آن دختر زیبای کوچک
به دنبال پدر، با پای کوچک
به دشت کربلا با قلب خونینتو هستی لالۀ حمرای کوچک
احرام عشق
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصّهی جانسوز تو، آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم
بوتهی عشق تو کرده است، مرا چون زر ناب
دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم
اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید
سینهام تنگ شد از بس که بُوَد تأخیرم
تا که مأمور شدم، علقمه را فتح کنم
آیت قهر بیان شد ز لب شمشیرم
سایهی پرچم تو کرد سرافراز، مرا
عشق تو کرد عطا، دولت عالمگیرم
کربلا، کعبهی عشق است و من اندر احرام
شد در این قبلهی عشّاق، دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
وصل شد، حال قیامم ز عمودی به سجود
بیرکوع است، نماز من و این تکبیرم
بدنم را به سوی خیمهی اصغر نبرید
که خجالتزده زآن تشنهلب بیشیرم
تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد
نارسا هست، «حسان»! شعر من و تقریرم