- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۶۳۵
- شماره مطلب: ۴۲۳۰
-
چاپ
جام آرزو
ای که میپرسی، کجا من لعل خندان داشتم!
بند مشک آب را وقتی به دندان داشتم
چون به نخلستان رسیدم شد امیدم ناامید
گر چه در این راه، امّید فراوان داشتم
دجله از سرچشمهی آبش چه کم میشد؟ اگر
من به دست آرزو، یک جرعه از آن داشتم
در کنار علقمه از خجلت دست تهی
ظهر عاشورا، غم شام غریبان داشتم
هر چه گل بود از عطش پژمرد و من در اشک چشم
حیرت از آن غنچهی سر در گریبان داشتم
گلشن توحید را سیراب میکردم ز اشک
«گر به قدر عقدهی دل، چشم گریان داشتم»[i]
باغبان چشمانتظار دیدن من بود و من
با خیال روی جانان گل به دامان داشتم
میفریبد کی مرا خط امان اهرمن؟
من که عمری دست در دست سلیمان داشتم
ای مراد عاشقان! ای کاروانسالار عشق!
پاسداری کردم از راه تو تا جان داشتم
از حرم وقتی برای بردن آب آمدم
با کبوترهای معصوم تو پیمان داشتم
پیش این گلهای پرپر، عذر بیدستی بس است
گر چه من از شرمساری، اشک پنهان داشتم
بست چون تیر ستم شیرازهی چشم مرا
روی گلبرگ لبم، آیات قرآن داشتم
با کدامین دیده بر ماه جمالت بنْگرم؟
من که از دیدار تو امّید درمان داشتم
اشک من رنگ «شفق» شد، کاروان در کاروان
بس که رنج و غم، بیابان در بیابان داشتم
[i]. این مصراع از «احمد کمالپور»، متخلّص به «کمال» است. (ص 464)
جام آرزو
ای که میپرسی، کجا من لعل خندان داشتم!
بند مشک آب را وقتی به دندان داشتم
چون به نخلستان رسیدم شد امیدم ناامید
گر چه در این راه، امّید فراوان داشتم
دجله از سرچشمهی آبش چه کم میشد؟ اگر
من به دست آرزو، یک جرعه از آن داشتم
در کنار علقمه از خجلت دست تهی
ظهر عاشورا، غم شام غریبان داشتم
هر چه گل بود از عطش پژمرد و من در اشک چشم
حیرت از آن غنچهی سر در گریبان داشتم
گلشن توحید را سیراب میکردم ز اشک
«گر به قدر عقدهی دل، چشم گریان داشتم»[i]
باغبان چشمانتظار دیدن من بود و من
با خیال روی جانان گل به دامان داشتم
میفریبد کی مرا خط امان اهرمن؟
من که عمری دست در دست سلیمان داشتم
ای مراد عاشقان! ای کاروانسالار عشق!
پاسداری کردم از راه تو تا جان داشتم
از حرم وقتی برای بردن آب آمدم
با کبوترهای معصوم تو پیمان داشتم
پیش این گلهای پرپر، عذر بیدستی بس است
گر چه من از شرمساری، اشک پنهان داشتم
بست چون تیر ستم شیرازهی چشم مرا
روی گلبرگ لبم، آیات قرآن داشتم
با کدامین دیده بر ماه جمالت بنْگرم؟
من که از دیدار تو امّید درمان داشتم
اشک من رنگ «شفق» شد، کاروان در کاروان
بس که رنج و غم، بیابان در بیابان داشتم
[i]. این مصراع از «احمد کمالپور»، متخلّص به «کمال» است. (ص 464)