- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۹۷۲
- شماره مطلب: ۴۱۴۴
-
چاپ
کلام امام
چو شد حسین به صحرای کربلا، وطنش
ز باد حادثه یکباره شد خزان، چمنش
در آن ریاض چمن، داشت سروِ نسترنی
فلک ز پای درآورْد سروِ نسترنش
به هر طرف که نظر کرد، دید افتاده
به خاک، اکبر و عبّاس و نوگل حسنش
به غیر سیّد سجّاد و اصغر بیشیر
نمانده بود دگر یاوری در انجمنش
روانه گشت ز میدان به خیمه تا که کند
رها ز بند مِحن، طوطی شکرشکنش
خطاب کرد که ای بانوی حرم، زینب!
بیار کودک ششماهه را به نزد منَش
پس آن مجلّله آورْد و داد دست حسین
گرفت شاه و بزد بوسه بر لب و دهنش
ز خیمهگاه ببُردش به سوی قربانگاه
به کوفیان جفاکیش بود این سخنش
که ای گروه دغا! رحم اگر به من نکنید
کنید رحم به این طفل و آه دلشکنش
بُوَد سه روز که این شیرخوارهی معصوم
نه آب بوده که نوشد، نه داده کس لبنش
دهید جرعهی آبی بر این صغیر حزین
که میپرد ز عطش، مرغ روح از بدنش
نگشته بود کلام امامِ عشق تمام
که داد تیر ستم، آب، بر گل چمنش
به ذکر ماتم اصغر، سخن مگو «شرمی»!
که نیست تاب و توانی، رباب را به تنش
-
دشت غمانگیز
سکینه گفت: پدر جان! سرت ز تن که بریده؟
به خاک و خون، تن صد چاک و بیسرت که کشیده؟
کدام ظالمی از راه کینه کرد یتیمم؟
که زیر بار غمت، قدّ دختر تو خمیده
-
روزگار بیوفا
گفت زینب: ما اسیران، عزّ و جاهی داشتیم
در مدینه، منزلیّ و بارگاهی داشتیم
از مدینه، چون شدیم آواره تا در کربلا
همره خود، لشگر و میر و سپاهی داشتیم
-
شعاع شعله
دلم در حلقهی ماتم، به یارب یارب است، امشب
همان شام غریبانی که گویند، آن شب است، امشب
صدای نالهای از سرزمین نینوا آید
که گویا صاحب آن ناله، جانش بر لب است، امشب
-
لالۀ خونین
به میدان شهادت چون حسین از صدر زین افتاد
سوم خورشیدِ افلاکِ امامت بر زمین افتاد
عزیز جان پیغمبر به خون خویش میغلتید
هراسان ذوالجناح و شورشی در ماء و طین افتاد
کلام امام
چو شد حسین به صحرای کربلا، وطنش
ز باد حادثه یکباره شد خزان، چمنش
در آن ریاض چمن، داشت سروِ نسترنی
فلک ز پای درآورْد سروِ نسترنش
به هر طرف که نظر کرد، دید افتاده
به خاک، اکبر و عبّاس و نوگل حسنش
به غیر سیّد سجّاد و اصغر بیشیر
نمانده بود دگر یاوری در انجمنش
روانه گشت ز میدان به خیمه تا که کند
رها ز بند مِحن، طوطی شکرشکنش
خطاب کرد که ای بانوی حرم، زینب!
بیار کودک ششماهه را به نزد منَش
پس آن مجلّله آورْد و داد دست حسین
گرفت شاه و بزد بوسه بر لب و دهنش
ز خیمهگاه ببُردش به سوی قربانگاه
به کوفیان جفاکیش بود این سخنش
که ای گروه دغا! رحم اگر به من نکنید
کنید رحم به این طفل و آه دلشکنش
بُوَد سه روز که این شیرخوارهی معصوم
نه آب بوده که نوشد، نه داده کس لبنش
دهید جرعهی آبی بر این صغیر حزین
که میپرد ز عطش، مرغ روح از بدنش
نگشته بود کلام امامِ عشق تمام
که داد تیر ستم، آب، بر گل چمنش
به ذکر ماتم اصغر، سخن مگو «شرمی»!
که نیست تاب و توانی، رباب را به تنش