- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۲۰۱۹
- شماره مطلب: ۴۱۲۴
-
چاپ
برگ گل
گر مرا از تشنگی در تن، توان و تاب نیست،
یا ز بیآبی، لب چون غنچهام، شاداب نیست،
نیست مانند جوانان، گر به تن نیرو مرا،
یا توانایی مرا در رزم، چون اصحاب نیست،
مادرم را گر به پستان نیست، شیر از بهر من،
از برای کام خشکم، جرعهای گر آب نیست،
لیک دارم من گلوی نازکی، چون برگ گل
گر چه آن هم لایق درگاه تو، ای باب! نیست
شوق وصل دوست بُرده از کفم صبر و قرار
بیش از اینم در فراق روی یاران، تاب نیست
خواب گر ناید به چشم من، نه از بیشیری است
عاشقی جانبازم و در چشم عاشق، خواب نیست
چون «شریفی»، زین غم جانسوز تا روز جزا
جز سرشک غم، روان از دیدهی احباب نیست
برگ گل
گر مرا از تشنگی در تن، توان و تاب نیست،
یا ز بیآبی، لب چون غنچهام، شاداب نیست،
نیست مانند جوانان، گر به تن نیرو مرا،
یا توانایی مرا در رزم، چون اصحاب نیست،
مادرم را گر به پستان نیست، شیر از بهر من،
از برای کام خشکم، جرعهای گر آب نیست،
لیک دارم من گلوی نازکی، چون برگ گل
گر چه آن هم لایق درگاه تو، ای باب! نیست
شوق وصل دوست بُرده از کفم صبر و قرار
بیش از اینم در فراق روی یاران، تاب نیست
خواب گر ناید به چشم من، نه از بیشیری است
عاشقی جانبازم و در چشم عاشق، خواب نیست
چون «شریفی»، زین غم جانسوز تا روز جزا
جز سرشک غم، روان از دیدهی احباب نیست