- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۱۲۷۴
- شماره مطلب: ۴۱۲۳
-
چاپ
دیدن دوباره
هنوز دیدهی مادر به گاهوارهی توست
به خیمه، منتظر دیدن دوبارهی توست
به خنده دل بربودی ز مادر، ای اصغر!
بیا که شادی مادر به یک اشارهی توست
نهاده سر به سر زانوان غم، مادر
که پارهپاره دلش، چون گلوی پارهی توست
چه پاسخ، اهل حرم را دهم؟ چو میپرسند:
که این قتیل به خون خفته، شیرخوارهی توست؟
غروب عمر تو را من نمیکنم باور
که آسمان وجودم پُر از ستارهی توست
به خنده برتن بیجان، دوباره جان بخشا
که جان به پیکر بیجان من، نظارهی توست
اگر که سینهی مادر ز غم، گدازان است
ز سوزِ تشنگیِ لعلِ پُر شرارهی توست
به روز حشر که «عنقا» بسی بُوَد ناچار
تمام چشم وجودش به دست چارهی توست
دیدن دوباره
هنوز دیدهی مادر به گاهوارهی توست
به خیمه، منتظر دیدن دوبارهی توست
به خنده دل بربودی ز مادر، ای اصغر!
بیا که شادی مادر به یک اشارهی توست
نهاده سر به سر زانوان غم، مادر
که پارهپاره دلش، چون گلوی پارهی توست
چه پاسخ، اهل حرم را دهم؟ چو میپرسند:
که این قتیل به خون خفته، شیرخوارهی توست؟
غروب عمر تو را من نمیکنم باور
که آسمان وجودم پُر از ستارهی توست
به خنده برتن بیجان، دوباره جان بخشا
که جان به پیکر بیجان من، نظارهی توست
اگر که سینهی مادر ز غم، گدازان است
ز سوزِ تشنگیِ لعلِ پُر شرارهی توست
به روز حشر که «عنقا» بسی بُوَد ناچار
تمام چشم وجودش به دست چارهی توست