- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۱۲۵۰
- شماره مطلب: ۴۱۱۷
-
چاپ
غنچه بیآب
دید اصغر، غربت باب نکوی خویش را
وز جمال او، عیان، داغ عموی خویش را
جنبشی بنْمود یعنی نیستی، بابا! غریب
بر به میدان تا ربایم سهم گوی خویش را
کوچکم امّا بزرگی کن بیا و دست گیر
غنچهی بیآب و رنگ و مُشکبوی خویش را
شه عبا بر دوش افکنْد و ورا در بر گرفت
پس مبدّل ساخت، وضع جنگجوی خویش را
گفت: ای بیدین سپه! این طفل را نبْوَد گنه
میبَرید از حق، سزای خُلق و خوی خویش را
بود اصغر روی دست شه ولی نگْذاشتند
تا که شه کامل نماید، گفتوگوی خویش را
از پی دفع بلا از حجّت کبرای حق
پیش تیر کین هدف کردی، گلوی خویش را
چونکه قحط آب شد، خون کرد از حنجر روان
تا ز خون او بگیرد، شه وضوی خویش را
تا کند رفع پریشانی ز بابای عزیز
با تبسّم جلوهگر بنْمود، روی خویش را
هر چه شه نوشید زآن جام بلا، شد تشنهتر
عاقبت پُر کرد از این ساغر، سبوی خویش را
کَند پشت خیمه، قبر کوچکی یعنی که من
با علی در خاک کردم، آرزوی خویش را
بابِ «مظلومِ» ورا حق، تسلیت گفتا ولیک
مادرش از غم پریشان کرده، موی خویش را
-
سفیر شام
اگر چه در سفر شام، رنج و صدْمه کشیدم
هزار شکر! شها! ماندم و مزار تو دیدم
چگونه شرح دهم؟ نازنین برادر زینب!
تو خود گواه منی کاندر این سفر چه کشیدم
-
غنچۀ نشکفته
رفت از کف طاقت و تاب و توانم، ای پدر!
سوی جانان رفتی و بردی تو جانم، ای پدر!
آن شنیدم میهمان گشتی برِ بیگانگان
من مگر کمتر از آن بیگانگانم؟ ای پدر!
غنچه بیآب
دید اصغر، غربت باب نکوی خویش را
وز جمال او، عیان، داغ عموی خویش را
جنبشی بنْمود یعنی نیستی، بابا! غریب
بر به میدان تا ربایم سهم گوی خویش را
کوچکم امّا بزرگی کن بیا و دست گیر
غنچهی بیآب و رنگ و مُشکبوی خویش را
شه عبا بر دوش افکنْد و ورا در بر گرفت
پس مبدّل ساخت، وضع جنگجوی خویش را
گفت: ای بیدین سپه! این طفل را نبْوَد گنه
میبَرید از حق، سزای خُلق و خوی خویش را
بود اصغر روی دست شه ولی نگْذاشتند
تا که شه کامل نماید، گفتوگوی خویش را
از پی دفع بلا از حجّت کبرای حق
پیش تیر کین هدف کردی، گلوی خویش را
چونکه قحط آب شد، خون کرد از حنجر روان
تا ز خون او بگیرد، شه وضوی خویش را
تا کند رفع پریشانی ز بابای عزیز
با تبسّم جلوهگر بنْمود، روی خویش را
هر چه شه نوشید زآن جام بلا، شد تشنهتر
عاقبت پُر کرد از این ساغر، سبوی خویش را
کَند پشت خیمه، قبر کوچکی یعنی که من
با علی در خاک کردم، آرزوی خویش را
بابِ «مظلومِ» ورا حق، تسلیت گفتا ولیک
مادرش از غم پریشان کرده، موی خویش را