- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۱۱۰۰
- شماره مطلب: ۴۱۰۰
-
چاپ
فرمان شاه
خردسال مجتبی از خیمهگاه آمد برون
بهر قربانیّ حق، سوی سپاه آمد برون
روز را تا تیرهتر گردانَد از شام بلا
از درون خیمه با زلف سیاه آمد برون
چشم دشمن خیره شد، گفتا که سر زد آفتاب
چهرهی ماهش چو دید، از اشتباه آمد برون
تا که «عبدالله» بیرون آمد از بُرج حرم
از پیاش زینب، پی فرمان شاه آمد برون
همچو مرد عاشق کامل، یتیم مجتبی
بهر جانبازی به سوی قتلگاه آمد برون
تا رسید اندر کنار خسرو خوبان حسین
از درون سینهی شه، دود آه آمد برون
ناگهان مرد سیهبختی، شریری از کمین
بهر قتل آن یتیم بیگناه آمد برون
کشته شد آخر، «رضایی»! پیش عمّوی عزیز
در عزایش، نالهها از خیمهگاه آمد برون
فرمان شاه
خردسال مجتبی از خیمهگاه آمد برون
بهر قربانیّ حق، سوی سپاه آمد برون
روز را تا تیرهتر گردانَد از شام بلا
از درون خیمه با زلف سیاه آمد برون
چشم دشمن خیره شد، گفتا که سر زد آفتاب
چهرهی ماهش چو دید، از اشتباه آمد برون
تا که «عبدالله» بیرون آمد از بُرج حرم
از پیاش زینب، پی فرمان شاه آمد برون
همچو مرد عاشق کامل، یتیم مجتبی
بهر جانبازی به سوی قتلگاه آمد برون
تا رسید اندر کنار خسرو خوبان حسین
از درون سینهی شه، دود آه آمد برون
ناگهان مرد سیهبختی، شریری از کمین
بهر قتل آن یتیم بیگناه آمد برون
کشته شد آخر، «رضایی»! پیش عمّوی عزیز
در عزایش، نالهها از خیمهگاه آمد برون