- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۸۲۲
- شماره مطلب: ۴۰۸۰
-
چاپ
نگاه حسرت
بس که میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است
دستیابیّ تو، بر این آرزویت مشکل است
دیگر از هجران مگو، ای یادگار مجتبی!
بر مشام جان، فراق عطر و بویت مشکل است
بر دلم آتش مزن، ای میوۀ قلب حسن!
چون مرا بشنیدن این گفتوگویت مشکل است
سنّ تو، جانا! مناسب با چنین پیکار نیست
جنگ تو، با لشگری، در روبهرویت مشکل است
بهر میدان رفتن خود، اشک بر دامن مریز
نور چشمم، جنگ کردن، با عدویت مشکل است
ای که از داغ حسن، گَرد یتیمی بر سرت!
دیدن اندر خاک و خون، رخسار و مویت مشکل است
چون به جان مجتبی، دادی قسم، اینک برو
گر چه دل برکندن از روی نکویت مشکل است
میرویّ و میکنم سوی تو با حسرت، نگاه
گر چه در هجران، نظر کردن به سویت مشکل است
بس که صحرا، پُر خروش از لشگر باطل بُوَد
حق شنیدن از لب تکبیرگویت مشکل است
تا سلامت بینمت، کردم شتاب از خیمهگاه
لیک با انبوه دشمن، جستوجویت مشکل است
بس که ابر خاک و خون، بگْرفته روی ماه تو
از پس این پردهها، دیدار رویت مشکل است
در دم جان دادنت، گفتی: عموجانم! بیا
غرقه در خون، دیدن تو، بر عمویت مشکل است
گر نباشد چشمۀ چشمان گریانت، «حسان»!
زین همه آلودگیها، شستوشویت مشکل است
-
عمرۀ مقبوله
ناله کن اى دل به عزاى على
گریه کن اى دیده براى على
کعبه ز کف داده چو مولود خویش
گشته سیه پوش عزاى على
-
پوشیدهام لباس فخر و عزت
من قدرتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارمدشمن چو بسته راه من ز هر سو
به خیمه راه آمدن ندارم -
مشک خالی و دو دست و پرچمی بشکسته
راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود
داغها پی در پی و غمها به هم پیوسته بودبس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود -
زهرای کوچک
تویی آن دختر زیبای کوچک
به دنبال پدر، با پای کوچک
به دشت کربلا با قلب خونینتو هستی لالۀ حمرای کوچک
نگاه حسرت
بس که میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است
دستیابیّ تو، بر این آرزویت مشکل است
دیگر از هجران مگو، ای یادگار مجتبی!
بر مشام جان، فراق عطر و بویت مشکل است
بر دلم آتش مزن، ای میوۀ قلب حسن!
چون مرا بشنیدن این گفتوگویت مشکل است
سنّ تو، جانا! مناسب با چنین پیکار نیست
جنگ تو، با لشگری، در روبهرویت مشکل است
بهر میدان رفتن خود، اشک بر دامن مریز
نور چشمم، جنگ کردن، با عدویت مشکل است
ای که از داغ حسن، گَرد یتیمی بر سرت!
دیدن اندر خاک و خون، رخسار و مویت مشکل است
چون به جان مجتبی، دادی قسم، اینک برو
گر چه دل برکندن از روی نکویت مشکل است
میرویّ و میکنم سوی تو با حسرت، نگاه
گر چه در هجران، نظر کردن به سویت مشکل است
بس که صحرا، پُر خروش از لشگر باطل بُوَد
حق شنیدن از لب تکبیرگویت مشکل است
تا سلامت بینمت، کردم شتاب از خیمهگاه
لیک با انبوه دشمن، جستوجویت مشکل است
بس که ابر خاک و خون، بگْرفته روی ماه تو
از پس این پردهها، دیدار رویت مشکل است
در دم جان دادنت، گفتی: عموجانم! بیا
غرقه در خون، دیدن تو، بر عمویت مشکل است
گر نباشد چشمۀ چشمان گریانت، «حسان»!
زین همه آلودگیها، شستوشویت مشکل است