- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۹۸۹
- شماره مطلب: ۴۰۵۲
-
چاپ
عاشق دلباخته
همچو ماهی که شب تار، جمالش دلجوست
روی رخشان تو با رنگ سیاهت، چه نکوست!
خون پاکیزۀ تو، در بدن شبرنگت
هم چنان آب حیاتی است که در تیره سبوست
بیخود از خویش، به دنبال حسین آمدهای
وه! چه زیباست غلامی که بُوَد مولا دوست!
به امیدی که مگر یار، قبولت بکند
هر کجا میرود او، چشم نیازت بر اوست
این همه شوق تو، در دادن جان، نیست عجب
به کمالش چو رسد میوه، نگنجد در پوست
صورتت گشت منوّر، بدنت عطرآگین
هست پیدا که یقین، جای تو باغ مینوست
سوزد، ای عاشق دل باخته! این غصّه تو را
چون تو، مولای تو، لبتشنه و خشکیدهگلوست
جسم شبرنگ تو، در بین شهیدان دگر
همچو خال سیهِ چهرهی خوبان، دلجوست
معجز عشق نگر، جسم تو بعد از ده روز
گر چه بیغسل و کفن بود، چو مُشکی خوشبوست
همنشینِ علی و آل پیمبر گشتی
نازم آن تیر شهادت که تو را در پهلوست!
چون که آمیخته شد خون تو با «ثارالله»
عشق جاوید تو را طبع «حسان»، مدحتگوست
-
عمرۀ مقبوله
ناله کن اى دل به عزاى على
گریه کن اى دیده براى على
کعبه ز کف داده چو مولود خویش
گشته سیه پوش عزاى على
-
پوشیدهام لباس فخر و عزت
من قدرتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارمدشمن چو بسته راه من ز هر سو
به خیمه راه آمدن ندارم -
مشک خالی و دو دست و پرچمی بشکسته
راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود
داغها پی در پی و غمها به هم پیوسته بودبس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود -
زهرای کوچک
تویی آن دختر زیبای کوچک
به دنبال پدر، با پای کوچک
به دشت کربلا با قلب خونینتو هستی لالۀ حمرای کوچک
عاشق دلباخته
همچو ماهی که شب تار، جمالش دلجوست
روی رخشان تو با رنگ سیاهت، چه نکوست!
خون پاکیزۀ تو، در بدن شبرنگت
هم چنان آب حیاتی است که در تیره سبوست
بیخود از خویش، به دنبال حسین آمدهای
وه! چه زیباست غلامی که بُوَد مولا دوست!
به امیدی که مگر یار، قبولت بکند
هر کجا میرود او، چشم نیازت بر اوست
این همه شوق تو، در دادن جان، نیست عجب
به کمالش چو رسد میوه، نگنجد در پوست
صورتت گشت منوّر، بدنت عطرآگین
هست پیدا که یقین، جای تو باغ مینوست
سوزد، ای عاشق دل باخته! این غصّه تو را
چون تو، مولای تو، لبتشنه و خشکیدهگلوست
جسم شبرنگ تو، در بین شهیدان دگر
همچو خال سیهِ چهرهی خوبان، دلجوست
معجز عشق نگر، جسم تو بعد از ده روز
گر چه بیغسل و کفن بود، چو مُشکی خوشبوست
همنشینِ علی و آل پیمبر گشتی
نازم آن تیر شهادت که تو را در پهلوست!
چون که آمیخته شد خون تو با «ثارالله»
عشق جاوید تو را طبع «حسان»، مدحتگوست