- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۵۵۹
- شماره مطلب: ۴۰۴۳
-
چاپ
دو کوچک
شکفته بر این نهر، دو یاس کوچک
دو چشم فروزان، دو الماس کوچک
دو گنبد به اندازۀ بیپناهی
شده کربلایی، به مقیاس کوچک
غریبانه آغوش وا میکند اشک
به روی لهیبِ یک احساس کوچک
چه آرام و سنگین قدم میگذارند!
به پاهای مجروح از آماس کوچک
کنار فرات، آه! میبینی، ای دل!
به خون خفته جسم دو عبّاس کوچک
-
خطبۀ شهادت
روزی، تمامِ همّت خود را گذاشتی
در خیمههای آتش و خون، پا گذاشتی
در کوچههای حادثه، همراه کاروان
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتی
-
سیلاب سیلی
خم شد، گذاشت روی زمین، گوشواره را
تا قدری التیام دهد، گوشِ پاره را
آتش گرفته گوشهی دامان کوچکش
آبی نبود، چاره کند این شراره را
-
عصای حوصله
عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید
ورود قافله را از دهان شهر شنید
مسافران عزیزش ز راه میآیند
میان گریه چو ابر بهار میخندید
-
چگونه؟
مسلم شهید شد وَ تو خواندی «حمیده» را
مرهم نهادی آن جگرِ داغدیده را
بر زانوان خویش نشاندیّ و چون پدر
بوسیدی اشکهای از آتش جهیده را
دو کوچک
شکفته بر این نهر، دو یاس کوچک
دو چشم فروزان، دو الماس کوچک
دو گنبد به اندازۀ بیپناهی
شده کربلایی، به مقیاس کوچک
غریبانه آغوش وا میکند اشک
به روی لهیبِ یک احساس کوچک
چه آرام و سنگین قدم میگذارند!
به پاهای مجروح از آماس کوچک
کنار فرات، آه! میبینی، ای دل!
به خون خفته جسم دو عبّاس کوچک