- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۹۹۹
- شماره مطلب: ۳۹۹۹
-
چاپ
جگر سوختگان
بهرت، ای کرببلا! آمده مهمانی چند
دیده بگشا و ببین، موکب سلطانی چند
بر مه و مهر فلک سای سر خود که تو را
داده دادار جهان، نیّر تابانی چند
خاک تو، وادی مقصود مِهین قافلهای است
که نمودند همی طیّ بیابانی چند
پس از این، کرببلا! با سر و سامان گردی
که شوی خوابگه بی سر و سامانی چند
تیره رخسار فرات تو شود! گر نکند
رحم بر تشنگی کودک عطشانی چند
چند روز دگر، این جاست که بر عرش رَود
ز جگرسوختگان، ناله و افغانی چند
اندر این جاست که از داغ جوانان حسین
تا به دامن بشود چاک، گریبانی چند
اندر این جاست که بشکفته شود از دم تیغ
ز گلستان نبی، غنچۀ خندانی چند
لالهزار شه خوبان شوی، ای کرببلا!
چند روز دگر از خون جوانانی چند
چون سکینه به برِ پیکر صد پارهی شاه
بنشینند هَزاران نواخوانی چند
گیسوی حور به فردوس، پریشان گردد
ز غم بیکسی مویپریشانی چند
ای حسینی! که بخوانده است سرت بر سر نی
به ره شام بلا، آیۀ قرآنی چند،
صله کن لطف به «خوشدل» که به غمگینی ساخت
ز بیان غم تو، دفتر و دیوانی چند
-
خضاب خون
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود، در اضطراب آوردهام
رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آوردهام
-
عهد کودکی
گفت زینب تا مکان در دامن مادر گرفتم
چون حسینِ خویش دیدم، شاد گشتم، پر گرفتم
از ازل من با برادر همسفر بودم در این ره
بهر خود، یاری چو شاهنشاه بیلشگر گرفتم
-
نایب خاص
نایب خاص امام بیعدیل
مسلم، آن پور برومند عقیل
مسلم، آن بر شاه دین، نایبمناب
چون علی بهر رسول مستطاب
-
عجب واعجب
شد به میدان فداکاری، «وهب»
آن مسلمانخوی نصرانینصب
کاو به عکس اهل ظاهر از درون
داشت ره با آن خداییرهنمون
جگر سوختگان
بهرت، ای کرببلا! آمده مهمانی چند
دیده بگشا و ببین، موکب سلطانی چند
بر مه و مهر فلک سای سر خود که تو را
داده دادار جهان، نیّر تابانی چند
خاک تو، وادی مقصود مِهین قافلهای است
که نمودند همی طیّ بیابانی چند
پس از این، کرببلا! با سر و سامان گردی
که شوی خوابگه بی سر و سامانی چند
تیره رخسار فرات تو شود! گر نکند
رحم بر تشنگی کودک عطشانی چند
چند روز دگر، این جاست که بر عرش رَود
ز جگرسوختگان، ناله و افغانی چند
اندر این جاست که از داغ جوانان حسین
تا به دامن بشود چاک، گریبانی چند
اندر این جاست که بشکفته شود از دم تیغ
ز گلستان نبی، غنچۀ خندانی چند
لالهزار شه خوبان شوی، ای کرببلا!
چند روز دگر از خون جوانانی چند
چون سکینه به برِ پیکر صد پارهی شاه
بنشینند هَزاران نواخوانی چند
گیسوی حور به فردوس، پریشان گردد
ز غم بیکسی مویپریشانی چند
ای حسینی! که بخوانده است سرت بر سر نی
به ره شام بلا، آیۀ قرآنی چند،
صله کن لطف به «خوشدل» که به غمگینی ساخت
ز بیان غم تو، دفتر و دیوانی چند