- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۱۱۰۰
- شماره مطلب: ۳۹۹۰
-
چاپ
هلال خمیده
هلال ماه عزا از افق دمیده، خمیده
کدام بار غمش بوده تا خمیده دمیده؟
به یاد فرق علی اکبر و خمیده قد شه
جبین ماه گرفته، قد هلال خمیده
به سرخی شفق از چشمِ اعتبار نظر کن
که خون شده جگر چرخ و آید از ره دیده
چه نوبتی زده بر بام چرخ، نوبتی غم؟
که نوبت غم و اندوه اهلبیت رسیده
ز دست فتنه گریبان صبح، چاک نظر کن
مگر که پیرهن صبر زینب است، دریده؟
چو لاله داغ به دل گشته مریم از غم و محنت
که دست چرخ، گلی از ریاض فاطمه چیده
فرات را شده دل، خون و رنگ، گشته دگرگون
که خضر بر لب او، آب زندگی نچشیده
به جز به کوفه و مهمانی سلیل پیمبر
شهید گشتنِ مهمانِ تشنه، کس نشنیده
کدام تیر نبود از قضا به ترکش طغیان؟
که نور دیده «خیر النّسا» به جان نخریده
نشسته خار به قلب نبی که جسم حسینش
چو شاخ گل شد و پیکان به جای غنچه دمیده
سریّ و سینهای آورده ارمغان شفاعت
ز سمّ اسب، شکسته؛ ز تیغ خصم، بریده
در آن هوای چو آتش، تمام را ز عطش، غش
نه تاب در دل و نه آب در گلوی تفیده
به لوح سینه، یکی نیل «القتیل» کشیده
به گوش هوش، یکی بانگ «الرّحیل» شنیده
یکی چو جان مجسّم، به روی خاک فتاده
یکی چو روح مصوّر، به خون خویش تپیده
به دامن پدر، اکبر، سرور قلب پیمبر
سپرده جان و ز دنیا، به سوی خلد، چمیده
برادری سوی جسم برادر آید و بیند
قفس شکسته، قفسدار خسته، مرغ پریده
گلوی اصغر بیشیر چاک گشته ز پیکان
کمان حرمله تا از کمین، کمانه کشیده
ز پابرهنه سوی شام، ره سپردن طفلان
کدام خار مغیلان به پای دل نخلیده؟
فلک، پُر آبله رخساره کرده تا که سکینه
شدش پُر آبله پا، بس به روی خار دویده
چه لایق است؟ که بهر طراز چامۀ «یحیی»
که لیقه آورَد از زلف حور، دوده ز دیده
-
محفل شوم
پیمود چون ز کوفه، جرس، راه شام را
از صبح کوفه دید توان، شامِ شام را
کمتر ز اهل کوفه نشد، جور اهل شام
شرح کدام گویم و وصف کدام را؟
-
کرّوبیان، قدّوسیان
افتاد چون گذار اسیران به قتلگاه
شد گریه تا به ماهی و شد ناله تا به ماه
هم غرقه گشت، پیکر ماهی ز سیل اشک
هم تیره گشت، آینهی مه ز دود آه
-
دو مصیبت
گفت: ای به خون تپیده! مکرّم برادرم!
کافتادهای به روی زمین، در برابرم
آیا تو آن حسین منی؟ کز شرف نمود
بر دوش خود سوار، تو را جدّ اطهرم
-
سرمایۀ حُسن
سَرور یازدهم کز همه نقص، او بری است
قبلۀ ما، حسن بن علی عسکری است
رایج از همّت او، قاعدۀ جعفری است
مدّت دولت او، گر چه کنون، اسپری است
لیک در جمله عوالم، متصرّف بُوَدا
جان ز حرمان حضورش، متأسّف بُوَدا
هلال خمیده
هلال ماه عزا از افق دمیده، خمیده
کدام بار غمش بوده تا خمیده دمیده؟
به یاد فرق علی اکبر و خمیده قد شه
جبین ماه گرفته، قد هلال خمیده
به سرخی شفق از چشمِ اعتبار نظر کن
که خون شده جگر چرخ و آید از ره دیده
چه نوبتی زده بر بام چرخ، نوبتی غم؟
که نوبت غم و اندوه اهلبیت رسیده
ز دست فتنه گریبان صبح، چاک نظر کن
مگر که پیرهن صبر زینب است، دریده؟
چو لاله داغ به دل گشته مریم از غم و محنت
که دست چرخ، گلی از ریاض فاطمه چیده
فرات را شده دل، خون و رنگ، گشته دگرگون
که خضر بر لب او، آب زندگی نچشیده
به جز به کوفه و مهمانی سلیل پیمبر
شهید گشتنِ مهمانِ تشنه، کس نشنیده
کدام تیر نبود از قضا به ترکش طغیان؟
که نور دیده «خیر النّسا» به جان نخریده
نشسته خار به قلب نبی که جسم حسینش
چو شاخ گل شد و پیکان به جای غنچه دمیده
سریّ و سینهای آورده ارمغان شفاعت
ز سمّ اسب، شکسته؛ ز تیغ خصم، بریده
در آن هوای چو آتش، تمام را ز عطش، غش
نه تاب در دل و نه آب در گلوی تفیده
به لوح سینه، یکی نیل «القتیل» کشیده
به گوش هوش، یکی بانگ «الرّحیل» شنیده
یکی چو جان مجسّم، به روی خاک فتاده
یکی چو روح مصوّر، به خون خویش تپیده
به دامن پدر، اکبر، سرور قلب پیمبر
سپرده جان و ز دنیا، به سوی خلد، چمیده
برادری سوی جسم برادر آید و بیند
قفس شکسته، قفسدار خسته، مرغ پریده
گلوی اصغر بیشیر چاک گشته ز پیکان
کمان حرمله تا از کمین، کمانه کشیده
ز پابرهنه سوی شام، ره سپردن طفلان
کدام خار مغیلان به پای دل نخلیده؟
فلک، پُر آبله رخساره کرده تا که سکینه
شدش پُر آبله پا، بس به روی خار دویده
چه لایق است؟ که بهر طراز چامۀ «یحیی»
که لیقه آورَد از زلف حور، دوده ز دیده