- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۵۶۴۴
- شماره مطلب: ۳۹۴۶
-
چاپ
تحفۀ کوچک
از مکّه چون به عزم سفر، بست بار خویش
لبیّک گفت، دعوت پروردگار خویش
از شوق وصل دوست، سر از پا نمیشناخت
آنسان که داده بود ز کف، اختیار خویش
بر روی دست، اصغر خود را گرفت و گفت
در پیشِ تیرِ حادثه با کردگار خویش:
هر چند کوچک است ولی خوبتر از این
ما را چه تحفهای است، سزای نثار خویش؟
تنها نه اصغر است که بهر نثار تو
پروردهایم خرمن گل، در کنار خویش
در نزد شاه، تحفۀ کوچک، سزاتر است
چون میتوان گرفت ز تمکین به روی دست
تحفۀ کوچک
از مکّه چون به عزم سفر، بست بار خویش
لبیّک گفت، دعوت پروردگار خویش
از شوق وصل دوست، سر از پا نمیشناخت
آنسان که داده بود ز کف، اختیار خویش
بر روی دست، اصغر خود را گرفت و گفت
در پیشِ تیرِ حادثه با کردگار خویش:
هر چند کوچک است ولی خوبتر از این
ما را چه تحفهای است، سزای نثار خویش؟
تنها نه اصغر است که بهر نثار تو
پروردهایم خرمن گل، در کنار خویش
در نزد شاه، تحفۀ کوچک، سزاتر است
چون میتوان گرفت ز تمکین به روی دست