- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۸۱۲
- شماره مطلب: ۳۹۲۹
-
چاپ
کحل بصر
ای خون حق! که دشت بلا گشته جای تو
جز خالق تو، کس نبُوَد خونبهای تو
کرّوبیان ز عرش، به صد شوق آمدند
شاید کنند کُحل بصر، خاک پای تو
خورشید و ماه، کسب نمایند روز و شب
پیوسته نور خویش، ز نور لقای تو
هر درد را که نزد طبیبان علاج نیست
درمان کنند خلق، به «دار الشّفا»ی تو
یک عمر آرزوی محبّانت این بُوَد
کز سر قدم کنند، ره کربلای تو
برپا نمودهاند به هر جا که بنْگری
در کوی و دشت و خانه، لوای عزای تو
بیگانه گر شوند، کسی را جهانیان
او را چه غم؟ اگر که بُوَد آشنای تو
جا داشت گه سر تو به زانوی مصطفی
خاک تنور بود گهی متّکای تو
نگْذاشتی قدم به رهی بیرضای دوست
حاصل نمود حق به دو عالم رضای تو
بر دعبل خزاعی بس فخرها کند
شاها! اگر قبول تو افتد «رجا»ی تو
-
خلوص نیّت
گوش کن، این داستان غمفزا
از حسین و کعبه و دشت بلا
دوش کردم از خردمندی سؤال
نکتهای را تا بگوید شرح حال
-
یمین و یسار
قصّهای دارم بسی پُرانقلاب
از سر بُبریده و شام خراب
آن شنیدستم که اندر کربلا
شد سر سلطان مظلومان، جدا
-
بید لرزان
بود مسلم با دو نور دیدگان
حسب دعوت، میهمان کوفیان
چون بدانستند آن قوم ظلال
خون مهمان را به کیش خود حلال
-
شوق دیدار
چار فرزند امام مجتبی
بود همراه شهید کربلا
طفلی از آن چار، عبدالله بود
طعنهزن رخسار او بر ماه بود
کحل بصر
ای خون حق! که دشت بلا گشته جای تو
جز خالق تو، کس نبُوَد خونبهای تو
کرّوبیان ز عرش، به صد شوق آمدند
شاید کنند کُحل بصر، خاک پای تو
خورشید و ماه، کسب نمایند روز و شب
پیوسته نور خویش، ز نور لقای تو
هر درد را که نزد طبیبان علاج نیست
درمان کنند خلق، به «دار الشّفا»ی تو
یک عمر آرزوی محبّانت این بُوَد
کز سر قدم کنند، ره کربلای تو
برپا نمودهاند به هر جا که بنْگری
در کوی و دشت و خانه، لوای عزای تو
بیگانه گر شوند، کسی را جهانیان
او را چه غم؟ اگر که بُوَد آشنای تو
جا داشت گه سر تو به زانوی مصطفی
خاک تنور بود گهی متّکای تو
نگْذاشتی قدم به رهی بیرضای دوست
حاصل نمود حق به دو عالم رضای تو
بر دعبل خزاعی بس فخرها کند
شاها! اگر قبول تو افتد «رجا»ی تو