- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
- بازدید: ۲۶۷۵
- شماره مطلب: ۳۹۲
-
چاپ
غربت دریا
از راه میرسند پدرها، غروبها
دنیای خانه، روشن و زیبا، غروبها
از راه میرسند پدرها و خانهها
آغوش میشوند سراپا، غروبها
از راه میرسند و هیاهوی بچهها
زیباترین ترانۀ دنیا، غروبها
اما به چشم دخترکان شوق دیگریست
شوق دوباره دیدن بابا، غروبها
بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشستهایم همینجا غروبها
اینجا پدر خرابۀ شام است، کوفه نیست
اینجا بیا به دیدن ما با غروبها
بابا بیا که بر دلمان زخمها زده است
دیروز تازیانه و حالا غروبها
دست تو را بهانه گرفتهست بغض من
بابا ز راه میرسی آیا غروبها؟
بابا بیا کنار من و این پیاله آب
که تشنهایم هر دو تو را تا غروبها
از جادهها بیایی و رفع عطش کنی
از جادهها بیایی، اما غروبها
بسیار رفتهاند و نیامد پدر هنوز
بسیار رفتهاند خدایا غروبها
کمکم پیاله موج زد و چشم روشنش
چون لحظههای غربت دریا، غروبها
خاموش شد وَ بر سر سنگی نهاد سر
دختر به یاد زانوی بابا غروبها
بعد از هزارسال هنوز اشک میچکد
از مشک پارهپارۀ سقا، غروبها
غربت دریا
از راه میرسند پدرها، غروبها
دنیای خانه، روشن و زیبا، غروبها
از راه میرسند پدرها و خانهها
آغوش میشوند سراپا، غروبها
از راه میرسند و هیاهوی بچهها
زیباترین ترانۀ دنیا، غروبها
اما به چشم دخترکان شوق دیگریست
شوق دوباره دیدن بابا، غروبها
بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشستهایم همینجا غروبها
اینجا پدر خرابۀ شام است، کوفه نیست
اینجا بیا به دیدن ما با غروبها
بابا بیا که بر دلمان زخمها زده است
دیروز تازیانه و حالا غروبها
دست تو را بهانه گرفتهست بغض من
بابا ز راه میرسی آیا غروبها؟
بابا بیا کنار من و این پیاله آب
که تشنهایم هر دو تو را تا غروبها
از جادهها بیایی و رفع عطش کنی
از جادهها بیایی، اما غروبها
بسیار رفتهاند و نیامد پدر هنوز
بسیار رفتهاند خدایا غروبها
کمکم پیاله موج زد و چشم روشنش
چون لحظههای غربت دریا، غروبها
خاموش شد وَ بر سر سنگی نهاد سر
دختر به یاد زانوی بابا غروبها
بعد از هزارسال هنوز اشک میچکد
از مشک پارهپارۀ سقا، غروبها