- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۱۲۳۰
- شماره مطلب: ۳۸۰۱
-
چاپ
مصیبت خامس اصحاب کسا
حسین! ای جان فدا در راه حق! جانها فدای تو!
عجب شوری به عالم کرده بر پا ماجرای تو
سری نبْوَد که در آن سر نباشد شور عشق تو
دلی نبْوَد که مایل نیست سوی کربلای تو
تویی آن شهریاری کز طفیلت ماسوا برپاست
از آن رو ماسوا در نالهاند اندر عزای تو
تو آن شاهی که از سوز عزایت عالمی سوزان
ز هر سینه برآید آتشین آه از برای تو
از آن سودا و جانبازی که اندر نینوا کردی
شده مانند نی هر دل، بنالد در نوای تو
به راه حق از اکبر تا به اصغر را فدا کردی
ز جان بگذشتی ای جانها به قربان وفای تو!
تو آن شاهی که ناحق ریخت اعدا خون پاکت را
از آن رو ذات حق شد در عوض خود خونبهای تو
تو تا آن پرچم دشت شهادت را به پا کردی
بپا در حشر از بهر شفاعت شد لوای تو
تو آن شاهی که کردی اکتفا بر کهنه پیراهن
ولی نگْذاشت بر تن از پس کشتن، دغای تو
تویی آن که سرت بر نی به ذکر آیۀ قرآن
ز مظلومی همی دم زد به هر جا نالههای تو
گهی آویز دروازه، گهی در دیر ترسایان
شرر افکنده بر جان جهانی، گفتههای تو
شها! لطفی کن و بنما طلب از توس، «آذر» را
توانش طاق شد دیگر ز هجر کربلای تو
-
شیرازۀ امالکتاب
بر زمین، شیرازۀ امالکتاب افتاده است؟
یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟
این علىاکبر است افتاده در دریاى خون
یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟
-
تخمیس غزل طالب کابلی
ای خون حق! که نهر، روان گشتت از گلو
گاه صلات ظهر گرفتی ز خون، وضو
نالم ز جور چرخ وَ یا کینۀ عدو؟
-
تخمیس غزل صامت بروجردی
فغان! ز کجروی چرخ و طرح رنگ نوینش
نگر چگونه به خاصان حق بُوَد سر کینش
شهی که مُلک سلیمان بُوَد به زیر نگینش
-
تخمیس غزل محفوظ اصفهانی
«شه دین گفت: من پابست عشق روی جانانم»
به کوی عشق سر بنْهاده اندر خطّ فرمانم
فدا اندر منا آورده جمع نوجوانانم
مصیبت خامس اصحاب کسا
حسین! ای جان فدا در راه حق! جانها فدای تو!
عجب شوری به عالم کرده بر پا ماجرای تو
سری نبْوَد که در آن سر نباشد شور عشق تو
دلی نبْوَد که مایل نیست سوی کربلای تو
تویی آن شهریاری کز طفیلت ماسوا برپاست
از آن رو ماسوا در نالهاند اندر عزای تو
تو آن شاهی که از سوز عزایت عالمی سوزان
ز هر سینه برآید آتشین آه از برای تو
از آن سودا و جانبازی که اندر نینوا کردی
شده مانند نی هر دل، بنالد در نوای تو
به راه حق از اکبر تا به اصغر را فدا کردی
ز جان بگذشتی ای جانها به قربان وفای تو!
تو آن شاهی که ناحق ریخت اعدا خون پاکت را
از آن رو ذات حق شد در عوض خود خونبهای تو
تو تا آن پرچم دشت شهادت را به پا کردی
بپا در حشر از بهر شفاعت شد لوای تو
تو آن شاهی که کردی اکتفا بر کهنه پیراهن
ولی نگْذاشت بر تن از پس کشتن، دغای تو
تویی آن که سرت بر نی به ذکر آیۀ قرآن
ز مظلومی همی دم زد به هر جا نالههای تو
گهی آویز دروازه، گهی در دیر ترسایان
شرر افکنده بر جان جهانی، گفتههای تو
شها! لطفی کن و بنما طلب از توس، «آذر» را
توانش طاق شد دیگر ز هجر کربلای تو