- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۶/۰۴
- بازدید: ۲۶۷۴
- شماره مطلب: ۳۷۰
-
چاپ
انگار که کهکشان به خاک آمده است
آن اسب سپید، سرخناک آمده است
از جنگل تیغ، سینهچاک آمده است
سرها بر روی نیزهها میتابند
انگار که کهکشان به خاک آمده است
***
از داغ ِ دلت شرارهای کوچک بود
یا از جگر تو پارهای کوچک بود
آنجا که سر برادرت میتابید
خورشید فقط ستارهای کوچک بود
***
آن روز که آن حادثه را دید غروب
چون خون حسین، سرخ جوشید غروب
آن روز که آسمان به خاک آمده بود
هفتاد و دو بار کرد خورشید غروب
-
ذوالجناح
خونی که روی یال تو پیداست ذوالجناح
خون همیشه جاری مولاست ذوالجناح
یک قطره آفتاب به روی تنت نشست
بوی خدا ز یال تو برخاست ذوالجناح -
آن شب چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست
خورشید، یک شرارۀ کوچک از این غم است
این آتش همیشه که در جان آدم است
غم، دوزخی که در دل من شعله میکشد
صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است -
موج نی
دشت، تشنه، خیمه، تشنه، قمقمه، تشنه
از عرقریز خجالت، علقمه، تشنه
آن طرف خار و خسی تا خرخره سیراب
این طرف گلهای باغ فاطمه (س)، تشنه
انگار که کهکشان به خاک آمده است
آن اسب سپید، سرخناک آمده است
از جنگل تیغ، سینهچاک آمده است
سرها بر روی نیزهها میتابند
انگار که کهکشان به خاک آمده است
***
از داغ ِ دلت شرارهای کوچک بود
یا از جگر تو پارهای کوچک بود
آنجا که سر برادرت میتابید
خورشید فقط ستارهای کوچک بود
***
آن روز که آن حادثه را دید غروب
چون خون حسین، سرخ جوشید غروب
آن روز که آسمان به خاک آمده بود
هفتاد و دو بار کرد خورشید غروب
به نظرم اگر به جای کهکشان در " انگار که کهکشان به خاک آمده است " آسمان گفته می شد زیباتر بود