مشخصات شعر

نفس‌های آخر

جان بر لبم رسیده و در بین بسترم

از سینه آمده است نفس‌های آخرم

 

خاک بقیع شاهد آه و فغان من

دشمن گریست بر من و بر دیده‌ی ترم

 

بالا بلند من که شدی نقش بر زمین

نقش است یادِ داغ تو در قاب خاطرم

 

گفتند دست‌های رشیدت بریده شد

اما نبود داغ دو دست تو باورم

 

وقتی عمود ابروی پیوسته‌ات گسست

در سینه آب شد دلم از غصه مضطرم

 

گفتم سکینه را که عمو را حلال کن

در خون فتاد و آب نیاورد در حرم

 

ای ماه آسمان من از علقمه بیا

تابوت من به شانه بگیر ای دلاورم

 

با صد امید چار پسر کرده‌ام بزرگ

تا وقت مرگ جمله نشینند بر سرم

 

دیگر پسر نمانده مرا بی‌پسر شدم

جز گریه نیست در غمشان کار دیگرم

نفس‌های آخر

جان بر لبم رسیده و در بین بسترم

از سینه آمده است نفس‌های آخرم

 

خاک بقیع شاهد آه و فغان من

دشمن گریست بر من و بر دیده‌ی ترم

 

بالا بلند من که شدی نقش بر زمین

نقش است یادِ داغ تو در قاب خاطرم

 

گفتند دست‌های رشیدت بریده شد

اما نبود داغ دو دست تو باورم

 

وقتی عمود ابروی پیوسته‌ات گسست

در سینه آب شد دلم از غصه مضطرم

 

گفتم سکینه را که عمو را حلال کن

در خون فتاد و آب نیاورد در حرم

 

ای ماه آسمان من از علقمه بیا

تابوت من به شانه بگیر ای دلاورم

 

با صد امید چار پسر کرده‌ام بزرگ

تا وقت مرگ جمله نشینند بر سرم

 

دیگر پسر نمانده مرا بی‌پسر شدم

جز گریه نیست در غمشان کار دیگرم

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×