- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
- بازدید: ۱۳۴۱
- شماره مطلب: ۳۴۸۴
-
چاپ
زینب به پای تشت تو از دست میرود
گل کرده در زمین، کرم آسمانیت
آغوش باز میرسد از مهربانیت
حالا بیا و سفره مینداز سفرهدار
حالت خراب میشود و ناتوانیت
دارد مرا شبیه خودت پیر میکند
جان برده از تمام تنم نیمهجانیت
یوسفترین سلاله تنهاتر از همه
سبزی رسیده تا به لب ارغوانیت
این گرد پیری از اثر خاک کوچه است
بر موی تو نشسته ز فصل جوانیت
باید که گفت هیئت سیار مادری
خرج عزا شدی و خدای تو بانی ت
زهرا از حرارت جگرت آب میشود
میگرید از شرار غم ناگهانیت
زینب به پای تشت تو از دست میرود
رو میشود جراحت زخم نهانیت
آقای زهر خورده چرا تیر میخوری
چیزی نمانده از بدن استخوانیت
-
خورشید کربلا
وقتی به روی نیزه سرت میشود بلند
آه از نهاد دور و برت میشود بلندزینب مقابل سر تو میخورد زمین
گرچه دوباره پشت سرت میشود بلند -
فکر دریا
وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر
جز کوچۀ چشم تو راهی نیست دیگر
جز تو به حاجتها الهی نیست دیگر
این جذبهها خواهی نخواهی نیست دیگر
-
کرمِ بیان
تو تشنه میروی و زمان سفر شده
یا روزهای تیرهتر از شب سحر شده
گرم بیان خواهش خشک لبت شدم
دیدم لبت ز خون گلوی تو تر شده
زینب به پای تشت تو از دست میرود
گل کرده در زمین، کرم آسمانیت
آغوش باز میرسد از مهربانیت
حالا بیا و سفره مینداز سفرهدار
حالت خراب میشود و ناتوانیت
دارد مرا شبیه خودت پیر میکند
جان برده از تمام تنم نیمهجانیت
یوسفترین سلاله تنهاتر از همه
سبزی رسیده تا به لب ارغوانیت
این گرد پیری از اثر خاک کوچه است
بر موی تو نشسته ز فصل جوانیت
باید که گفت هیئت سیار مادری
خرج عزا شدی و خدای تو بانی ت
زهرا از حرارت جگرت آب میشود
میگرید از شرار غم ناگهانیت
زینب به پای تشت تو از دست میرود
رو میشود جراحت زخم نهانیت
آقای زهر خورده چرا تیر میخوری
چیزی نمانده از بدن استخوانیت