- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۱۱
- بازدید: ۲۷۶۵
- شماره مطلب: ۳۴۸۲
-
چاپ
آخرین وصیت
آسمان مدینه در سینه
کوهی از بغض و عقدهها دارد
چون شنیده امام آینهها
قصد ترک مدینه را دارد
کوچههای مدینه میدیدند
لحظۀ تلخ رفتن وی را
صحنۀ التماس کاسۀ آب
لرزش دست حضرت زهرا
به زنان قبیلهاش فرمود:
مرهمی بهر زخم هجران نیست
من به این شهر برنمیگردم
احتیاجی به آب و قرآن نیست!
توشه راهم به روح پیغمبر
صلوات و سلام هدیه کنید
چند روزی برای غربت من
ای زنان مدینه گریه کنید
بین ایتام با رعایت عدل
همۀ ثروتم شود قسمت
خانۀ ساده و محقر من
تا ابد وقف روضه و هیئت
طبق معمول هر شب جمعه
مجلس روضه باز پابرجاست
همه شرکت کنید ای مردم
بانی روضه مادرم زهراست
خوب بر آخرین وصیت من
گوش جان ـ ای قبیله ـ بسپارید
بر مزار غریب اجدادم
در بقیع شمع و لاله بگذارید
این سفارش همیشه اشکم را
میبرد در خروش و جزر و مد
بر سر قبر مادر عباس
حرف مشک و عطش نباید زد
-
شهر علی نشناخت بانوی خودش را
بالم شکسته، از پرم چیزی نگویم
از کوچ پر دردسرم چیزی نگویم
طوفان سختی باغمان را زیر و رو کرد
از لالههای پرپرم چیزی نگویم
-
استاد درس رزم علمدار کربلا
شاهنشه اریکۀ قدرت اباالحسن
اسطورۀ صلابت و غیرت اباالحسن
یا والی الولی، ید حق، بندۀ خلف
یا مظهر العجایب عالم، شه نجف
-
فصل بلوغ شیعه یقیناً محرم است
در کوچهها، نسیم بهشت محرم است
این شهر بی مجالس روضه، جهنم است
پیراهن سیاه عزاداری شما
زیباترین تجلی عشق مجسم است
-
شرمندهام نمردهام از رنج روضهها
آه دلم به آینه زنگار میزند
پیراهن وصال، تنش زار میزند
عمرم، جوانیام، همه خرج گناه شد
این گریهها زیان مرا جار میزند
آخرین وصیت
آسمان مدینه در سینه
کوهی از بغض و عقدهها دارد
چون شنیده امام آینهها
قصد ترک مدینه را دارد
کوچههای مدینه میدیدند
لحظۀ تلخ رفتن وی را
صحنۀ التماس کاسۀ آب
لرزش دست حضرت زهرا
به زنان قبیلهاش فرمود:
مرهمی بهر زخم هجران نیست
من به این شهر برنمیگردم
احتیاجی به آب و قرآن نیست!
توشه راهم به روح پیغمبر
صلوات و سلام هدیه کنید
چند روزی برای غربت من
ای زنان مدینه گریه کنید
بین ایتام با رعایت عدل
همۀ ثروتم شود قسمت
خانۀ ساده و محقر من
تا ابد وقف روضه و هیئت
طبق معمول هر شب جمعه
مجلس روضه باز پابرجاست
همه شرکت کنید ای مردم
بانی روضه مادرم زهراست
خوب بر آخرین وصیت من
گوش جان ـ ای قبیله ـ بسپارید
بر مزار غریب اجدادم
در بقیع شمع و لاله بگذارید
این سفارش همیشه اشکم را
میبرد در خروش و جزر و مد
بر سر قبر مادر عباس
حرف مشک و عطش نباید زد