- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۱۹
- بازدید: ۱۰۹۹
- شماره مطلب: ۳۰۷۴
-
چاپ
بارانِ تشنگی
چنین که آینه به چشمانم میخواند؛
فردا
فرو میروند
یاران
در باران،
بارانِ تشنگی
بارانِ اشک
بارانِ خون ...
چنین که آینه میخواند؛
طوفانی سرخ در میگیرد،
بر پیکر یکایک ما
باغی از نیزه و ناوک مینشاند ...
گاهی ترانۀ نازنینی
با تیر دوخته میشود به گلو!
گاهی دستی به آسمان میرود، خورشید بچیند!
گاهی سری در جنگلِ پاهای اسبان
پیِ تنِ تنهاست!
چنین که آینه میخوانَد؛
فردا در باران
بهار تماشاست!
چشمان من به آینه میگویند؛
«میمانیم؛
در آن باران ناگهان
هُو هو
میخوانیم.»
-
دلاویز
خیابان در خیابان داغ جاریست
زمین و آسمان در سوگواریست
بخوان، ای نوحهخوان! از داغ زهرا
که تاراج خزان شد باغ زهرا
-
سوگند و صدا
قسم میخوردم به آن سردارِ بیسر
که از خونش شده کوثر معطّر
قسم خوردم به آن دست بریده
که دنیا مثلِ او هرگز ندیده
-
نوای نینوا
بیا، بشنو نوای نینوا را
بسوز اسطورهها، افسانهها را
حقیقت نیست در آواز آنان
طریقت نیست در پروازِ آنان
-
هیهات!
حسین و اختیار ننگ؟ ... هیهات!
تبسُّم در غبارِ ننگ؟ ... هیهات!
ستم را یاوری کردن تباهیست
ستمکاری سیاهی، روسیاهیست
بارانِ تشنگی
چنین که آینه به چشمانم میخواند؛
فردا
فرو میروند
یاران
در باران،
بارانِ تشنگی
بارانِ اشک
بارانِ خون ...
چنین که آینه میخواند؛
طوفانی سرخ در میگیرد،
بر پیکر یکایک ما
باغی از نیزه و ناوک مینشاند ...
گاهی ترانۀ نازنینی
با تیر دوخته میشود به گلو!
گاهی دستی به آسمان میرود، خورشید بچیند!
گاهی سری در جنگلِ پاهای اسبان
پیِ تنِ تنهاست!
چنین که آینه میخوانَد؛
فردا در باران
بهار تماشاست!
چشمان من به آینه میگویند؛
«میمانیم؛
در آن باران ناگهان
هُو هو
میخوانیم.»