مشخصات شعر

ای به روز غم یتیمان را پدر

دور باش از آه آتش‌زای من

کاتش سوداست سر تا پای من

 

جذبۀ عشقش‌کشان، سوی شهش

در کشش زینب، به سوی خرگهش

 

عاقبت شد جذبه‌های عشق، چیر

شد سوی برج شرف، ماه منیر

 

دید شه افتاده در دریای خون

با تن تنها و، خصم از حد فزون

 

گفت سویت، نک به کف جان آمدم

بر بساط عشق مهمان آمدم

 

هین کنارم گیر و دستم نه به سر

ای به روز غم، یتیمان را پدر

 

خیز و سوی خیمه‌ها میکن گذار

چشم‌ها را وا رهان از انتظار

 

بانگ زد بر او که ای جان عزیز

تیغ می‌بارد در این دشت ستیز

 

تو به خیمه بازگرد ای مهوشم

من بدین حالت که خود دارم، خوشم

 

گفت اما این نه آیین وفاست

من ذبیح عشق و این کوه مناست

 

دید ناگه کافری در دست تیغ

آورد بر تارک شه بی‌دریغ

 

نامده آن تیغ کین شه را به سر

دست خود را کرد آن کودک، سپر

 

تیغ بر بازوی عبدالله گذشت

وه چه گویم که چه زان بر شه گذشت

 

دست افشان آن سلیل ارجمند

خود، چو بسمل در کنار شه فکند

 

شه چو جان بگرفت اندر بر، تنش

دست خود را کرد طوق گردنش

 

گفت شه کای طایر طاووس پر

خوش بر افشان بال، تا نزد پدر

 

مرغ روحش پر به رفتن باز کرد

همچو باز، از شست شه پرواز کرد

 

ای به روز غم یتیمان را پدر

دور باش از آه آتش‌زای من

کاتش سوداست سر تا پای من

 

جذبۀ عشقش‌کشان، سوی شهش

در کشش زینب، به سوی خرگهش

 

عاقبت شد جذبه‌های عشق، چیر

شد سوی برج شرف، ماه منیر

 

دید شه افتاده در دریای خون

با تن تنها و، خصم از حد فزون

 

گفت سویت، نک به کف جان آمدم

بر بساط عشق مهمان آمدم

 

هین کنارم گیر و دستم نه به سر

ای به روز غم، یتیمان را پدر

 

خیز و سوی خیمه‌ها میکن گذار

چشم‌ها را وا رهان از انتظار

 

بانگ زد بر او که ای جان عزیز

تیغ می‌بارد در این دشت ستیز

 

تو به خیمه بازگرد ای مهوشم

من بدین حالت که خود دارم، خوشم

 

گفت اما این نه آیین وفاست

من ذبیح عشق و این کوه مناست

 

دید ناگه کافری در دست تیغ

آورد بر تارک شه بی‌دریغ

 

نامده آن تیغ کین شه را به سر

دست خود را کرد آن کودک، سپر

 

تیغ بر بازوی عبدالله گذشت

وه چه گویم که چه زان بر شه گذشت

 

دست افشان آن سلیل ارجمند

خود، چو بسمل در کنار شه فکند

 

شه چو جان بگرفت اندر بر، تنش

دست خود را کرد طوق گردنش

 

گفت شه کای طایر طاووس پر

خوش بر افشان بال، تا نزد پدر

 

مرغ روحش پر به رفتن باز کرد

همچو باز، از شست شه پرواز کرد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×