مشخصات شعر

زینب چو دید ...

زینب چون دید پیکری اندر میان خون

چون آسمان که زخم تن از انجمش فزون

 

بی‌حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند

پامال پیکری، نتوان دیدنش که چون

 

خنجر در او نشسته چو شهپر که در هما

پیکان از او دمیده چو مژگان که از جفون

 

گفت این به خون تپیده نباشد حسین من

این نیست آن که دربر من بود تاکنون

 

یک دم فزون نرفت که رفت از کنار من

این زخم‌ها به پیکر او چون رسید، چون؟

 

گر این حسین قامت او از چه بر زمین

ور این حسین، رایت او از چه سرنگون؟

 

گر این حسین من، سر او از چه بر سنان؟

ور این حسین من، تنِ او از چه غرق خون؟

 

یا خواب بوده‌ام من و گم گشته است راه

یا خواب بوده آن که مرا بوده رهنمون

 

می‌گفت و می‌گریست که جانسوز ناله‌ای

آمد ز خنجر شه لب‌تشنگان برون

 

کای عندلیب گلشن جان آمدی بیا

ره گم نگشته، خوش به نشان آمدی بیا

 

زینب چو دید ...

زینب چون دید پیکری اندر میان خون

چون آسمان که زخم تن از انجمش فزون

 

بی‌حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند

پامال پیکری، نتوان دیدنش که چون

 

خنجر در او نشسته چو شهپر که در هما

پیکان از او دمیده چو مژگان که از جفون

 

گفت این به خون تپیده نباشد حسین من

این نیست آن که دربر من بود تاکنون

 

یک دم فزون نرفت که رفت از کنار من

این زخم‌ها به پیکر او چون رسید، چون؟

 

گر این حسین قامت او از چه بر زمین

ور این حسین، رایت او از چه سرنگون؟

 

گر این حسین من، سر او از چه بر سنان؟

ور این حسین من، تنِ او از چه غرق خون؟

 

یا خواب بوده‌ام من و گم گشته است راه

یا خواب بوده آن که مرا بوده رهنمون

 

می‌گفت و می‌گریست که جانسوز ناله‌ای

آمد ز خنجر شه لب‌تشنگان برون

 

کای عندلیب گلشن جان آمدی بیا

ره گم نگشته، خوش به نشان آمدی بیا

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×