- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۳
- بازدید: ۲۳۷۰
- شماره مطلب: ۲۹۹۲
-
چاپ
سینهسرخان
باز شط تفتید و آب آتش گرفت
روح باغ از اضطراب آتش گرفت
باز چشم ارغوان آلوده است
شهد گل با شوکران آلوده است
شعله تن در بستر شبنم کشید
دل قلم برداشت، عکس غم کشید
در سبوی عاشقی نوشی که نیست
عشق عریانیم، تنپوشی که نیست
ماسوای عاشقان سادهایم
ما نه قیس در جنون افتادهایم
سهم قیس از عاشقی، مجنونی است
سهم ما یک قتلگاه خونی است
مقصد مجنون که لیلی بیش نیست
قیس، این جا یک طفیلی بیش نیست
در غم لیلی چو مجنون گریه کرد
اصغر ما از گلو خون گریه کرد
نبض هر عاشق دگرگون میتپد
ای بسا عاشق که در خون میتپد
عاشقیم اما نه تنها گرد دشت
عشق ما سر داد از نی تا به طشت
داغ باران است این جا، باغ نیست
هیچ کس در فصل خون بیداغ نیست
کاش دریا از غمت گُر میگرفت
ابر، یک نم غیرت از حُر میگرفت
آفتاب ای کاش در خون میتپید
از نگاه سبز گل، خون میچکید
کاش از مشک علمدار شهید
آسمان چون اصغرت خون میمکید ...
ما هنوز آشفتۀ زخم توایم
خشمِ در خون خفتۀ زخم توایم
باز هم از سینهها خون میچکد
از دل آیینهها خون میچکد
-
سیمرغ روز واقعه
از حجّ خانهای که بهجز بام و در نبود
تا حجّ عشق، یک شریان بیشتر نبود
وقتی که آسمان تف هل من معین گرفت
انگار در زمین خدا یک نفر نبود
-
گل سرخ
گرچه صد غائله آب است و زمین تا شمشیر
عطشم را ننشانید، مگر با شمشیر
میروم، تا تب خیزابی خون راهی نیست
بلکه آوردم از آن معرکه سر با شمشیر
-
مثل تیغۀ عَلَم
تا به دستیاری تو عشق را برفراز آسمان علم کند
ناگزیر بود دست خویش را در حوالی زمین قلم کند
دید، آب و نیزه، نقشه میکشند، مثل آتش از میانشان گذشت
تا حصار فتنۀ فرات را با لبان تشنه متهم کند
سینهسرخان
باز شط تفتید و آب آتش گرفت
روح باغ از اضطراب آتش گرفت
باز چشم ارغوان آلوده است
شهد گل با شوکران آلوده است
شعله تن در بستر شبنم کشید
دل قلم برداشت، عکس غم کشید
در سبوی عاشقی نوشی که نیست
عشق عریانیم، تنپوشی که نیست
ماسوای عاشقان سادهایم
ما نه قیس در جنون افتادهایم
سهم قیس از عاشقی، مجنونی است
سهم ما یک قتلگاه خونی است
مقصد مجنون که لیلی بیش نیست
قیس، این جا یک طفیلی بیش نیست
در غم لیلی چو مجنون گریه کرد
اصغر ما از گلو خون گریه کرد
نبض هر عاشق دگرگون میتپد
ای بسا عاشق که در خون میتپد
عاشقیم اما نه تنها گرد دشت
عشق ما سر داد از نی تا به طشت
داغ باران است این جا، باغ نیست
هیچ کس در فصل خون بیداغ نیست
کاش دریا از غمت گُر میگرفت
ابر، یک نم غیرت از حُر میگرفت
آفتاب ای کاش در خون میتپید
از نگاه سبز گل، خون میچکید
کاش از مشک علمدار شهید
آسمان چون اصغرت خون میمکید ...
ما هنوز آشفتۀ زخم توایم
خشمِ در خون خفتۀ زخم توایم
باز هم از سینهها خون میچکد
از دل آیینهها خون میچکد