- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۶
- بازدید: ۹۹۰
- شماره مطلب: ۲۹۱۰
-
چاپ
تجربۀ بهار
غنچه شش ماههای که بار ندارد
چیدنش آن قدر افتخار ندارد
زود خزان شد گلی که در همه عمرش
تجربۀ دیدن بهار ندارد
کار خودش را برای غربت من کرد
او که نیازی به کارزار ندارد
تشنۀ یک جرعه بود، تیر نمیخواست
حنجر خشکی که اختیار ندارد
نازکی این گلوی سوخته تاب ـ
ـ تیر نه! شمشیر شعبهدار ندارد
کار ابالفضل را سه شعبه اگر ساخت
حجم گلوی تو جای خار ندارد
حداقل کم کنید هلهلهها را
کشتن شش ماهه که هوار ندارد
***
کاش کسی هم به نیزهدار بگوید
نیزه از این طفل انتظار ندارد
-
سرچشمهی بهار
که جن و انس بفهمند کار ما با توست
تمام هستی مایی فقط خدا با تو است -
روضههای خیزران
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم
جایی که فرزندت در آنجا روضهخوان باشد
-
کوفه
چشم تو سمت من دل من گیر نیزههاست
این سینه پارهپارهی شمشیر نیزههاست
عشقت مرا به کوچه و بازار میکشد
زینب اسیر رشتهی زنجیر نیزههاست
-
صفحه به صفحه
به سر نعش تو از زندگیم سیر شدم
ای عصایم بنگر بیتو زمینگیر شدم
کار جنگیدن من بعد تو بیفایده است
من که با تو هدف نیزه و شمشیر شدم
تجربۀ بهار
غنچه شش ماههای که بار ندارد
چیدنش آن قدر افتخار ندارد
زود خزان شد گلی که در همه عمرش
تجربۀ دیدن بهار ندارد
کار خودش را برای غربت من کرد
او که نیازی به کارزار ندارد
تشنۀ یک جرعه بود، تیر نمیخواست
حنجر خشکی که اختیار ندارد
نازکی این گلوی سوخته تاب ـ
ـ تیر نه! شمشیر شعبهدار ندارد
کار ابالفضل را سه شعبه اگر ساخت
حجم گلوی تو جای خار ندارد
حداقل کم کنید هلهلهها را
کشتن شش ماهه که هوار ندارد
***
کاش کسی هم به نیزهدار بگوید
نیزه از این طفل انتظار ندارد