- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۲
- بازدید: ۴۵۸۴
- شماره مطلب: ۲۸۹۸
-
چاپ
فرزند هاجر
شش ماه فرصت داشت آدم را بسازد
با این زمان که محرّم را بسازد
شش ماه ... امّا نه! همان یک روز بس بود
پیغمبری شش ماهه عالم را بسازد
حتماً دلیل محکمی دارد که طفلی
شش گوشهای این قدر محکم را بسازد
گهوارهاش با خود جهانی را تکان داد
منظومهای اینسان منظّم را بسازد
معروف کرده مادر خود را، قرار است
عیسی دمی این بار مریم را بسازد
فرصت برای کودکیهایش نمانده
این مرد باید ذبح اعظم را بسازد
یک روز را با تشنگی سر کرد امّا
فرزند هاجر رفت زمزم را بسازد
دست پدر تخت سلیمان شد پسر را
بر دست بابا رفته خاتم را بسازد
این مرد اگر کوچک! علمداری بزرگ است
بر نیزهها رفته است پرچم را بسازد
***
اینجا غزل هم دست و پا گم کرد، بگذار
آتش ردیف اشتباهم را بسوزد
-
گنجینۀ اسرار
زیر ایوان طلایت بخت با من یار شد
شور و حالم قیل و قال کوچه و بازار شد
هرکسی عمّان نخواهد شد مگر در خانهات
در حرم بودم، دلم گنجینۀ اسرار شد
-
ارث قبیله
ارث قبیله است که هرکس جوانتر است
مویش سفید گشته و قدش کمانتر است
این بیست و پنج سال که سنی نمیشود
اما بهار عمر شما پر خزانتر است
-
نور واحد
در زیر آفتاب تو ماندی حسین هم
ای تشنه! دور از آب تو ماندی حسین هم
پیر و جوان نداشت، که یک نور واحدید
در قلب شیخ و شاب تو ماندی حسین هم
-
عشق در کرببلا و زندگی در کربلاست
بشنو از من، دارم از یارم حکایت میکنم
سینهای دارم کز آن شرح محبت میکنم
هر جوانی را دلی هر عاشقی را سینهای است
من دلی دارم که آن را وقف هیئت میکنم
فرزند هاجر
شش ماه فرصت داشت آدم را بسازد
با این زمان که محرّم را بسازد
شش ماه ... امّا نه! همان یک روز بس بود
پیغمبری شش ماهه عالم را بسازد
حتماً دلیل محکمی دارد که طفلی
شش گوشهای این قدر محکم را بسازد
گهوارهاش با خود جهانی را تکان داد
منظومهای اینسان منظّم را بسازد
معروف کرده مادر خود را، قرار است
عیسی دمی این بار مریم را بسازد
فرصت برای کودکیهایش نمانده
این مرد باید ذبح اعظم را بسازد
یک روز را با تشنگی سر کرد امّا
فرزند هاجر رفت زمزم را بسازد
دست پدر تخت سلیمان شد پسر را
بر دست بابا رفته خاتم را بسازد
این مرد اگر کوچک! علمداری بزرگ است
بر نیزهها رفته است پرچم را بسازد
***
اینجا غزل هم دست و پا گم کرد، بگذار
آتش ردیف اشتباهم را بسوزد