- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۲
- بازدید: ۱۹۰۰
- شماره مطلب: ۲۸۴۳
-
چاپ
دیدم شد
فکر کردم که قلم یار نشد دیدم شد
لحظهی فهم تو آغاز نفهمیدم شد
ساقی شعر شدی جام شراب آوردی
مثل هر بار مرا هم به حساب آوردی
در خیابان جنون میروم عابر باشم
یازده صفحه ورق خورد که شاعر باشم
بنویسم به تو از خون جگر بیت به بیت
و تو را گریه کنم وقت سحر بیت به بیت
لطف کن پرده از این پلک نگاهم بردار
این همه فاصله را از سر راهم بردار
راه رفتن به تو را من که ندانم، به خودت
از خودم دور کن اما برسانم به خودت
بام کعبه است مهیای تو و دلبریت
ای به قربان اذانهای علی اکبریت
کاش ای ندبهی ما نیز به جایی برسد
باز هم از طرفت کرببلایی برسد
کربلایی بروم من به جوانی با تو
دور شش گوشه ولی جامعه خوانی، با تو
راستش دیگر از این فاصلهها دلسردم
از نوشتن به امید صلهها دلسردم
مدتی هست که ظرف گلهام سر رفته
خودم از دست خودم حوصلهام سر رفته
نه امید است به من تا که امیدت باشم
نه مفیدم که مگر «شیخ مفیدت» باشم
دلم آن دل که خودت دست دلم دادی نیست
نفسم آن نفس پنجره فولادی نیست
نیتم پاک نشد فال دلم خوب شود
باز با روضه مگر حال دلم خوب شود
تیر از پنجرهی عاطفه آخر رد شد
حرمله گفت که دیدید سه تا پر رد شد
از روی اسب زمین خورد ... بماند، اما
بعدها از وسط قافله با سر رد شد
همه اینها با خدا باعثاش آن آتش بود
که اجازه به خودش داد وَ از در رد شد
-
تیر سه پر
اى تیغ همیشه بى خبر میآیى
یک روز به شکل میخ در میآیى
امروز تو شمشیرى و فردا قطعاً
در قالب یک تیر سه پر میآیى
-
السلام علیک یا حمزه سیدالشهدا
عبا رسید که گرما به پیکرت نرسد
و گرد و خاک به موی مطهرت نرسد
عبا رسید به جسمت قبول، حرفی نیست
ولی خدا کند از راه، خواهرت نرسد
-
عرض ارادت
براى عرض ارادت به یار راه افتاد
درست چند دقیقه به چار راه افتاد
در ازدحام خیابان به راهبندان خورد
وَ قبل از اینکه بیاید، قطار راه افتاد
-
کم شتاب باشی خوب است
یک مرتبه کم شتاب باشى خوب است
با قاعده، با حساب باشى خوب است
فکر دل فاطمه نبودى اما
فکر جگر رباب باشى خوب است
دیدم شد
فکر کردم که قلم یار نشد دیدم شد
لحظهی فهم تو آغاز نفهمیدم شد
ساقی شعر شدی جام شراب آوردی
مثل هر بار مرا هم به حساب آوردی
در خیابان جنون میروم عابر باشم
یازده صفحه ورق خورد که شاعر باشم
بنویسم به تو از خون جگر بیت به بیت
و تو را گریه کنم وقت سحر بیت به بیت
لطف کن پرده از این پلک نگاهم بردار
این همه فاصله را از سر راهم بردار
راه رفتن به تو را من که ندانم، به خودت
از خودم دور کن اما برسانم به خودت
بام کعبه است مهیای تو و دلبریت
ای به قربان اذانهای علی اکبریت
کاش ای ندبهی ما نیز به جایی برسد
باز هم از طرفت کرببلایی برسد
کربلایی بروم من به جوانی با تو
دور شش گوشه ولی جامعه خوانی، با تو
راستش دیگر از این فاصلهها دلسردم
از نوشتن به امید صلهها دلسردم
مدتی هست که ظرف گلهام سر رفته
خودم از دست خودم حوصلهام سر رفته
نه امید است به من تا که امیدت باشم
نه مفیدم که مگر «شیخ مفیدت» باشم
دلم آن دل که خودت دست دلم دادی نیست
نفسم آن نفس پنجره فولادی نیست
نیتم پاک نشد فال دلم خوب شود
باز با روضه مگر حال دلم خوب شود
تیر از پنجرهی عاطفه آخر رد شد
حرمله گفت که دیدید سه تا پر رد شد
از روی اسب زمین خورد ... بماند، اما
بعدها از وسط قافله با سر رد شد
همه اینها با خدا باعثاش آن آتش بود
که اجازه به خودش داد وَ از در رد شد