مشخصات شعر

باید زبان چشم تو را فهمید

مدح تو را عزیز پیمبر گفت

جبرئیل خواند و حضرت حیدر گفت

 

هر کس که بود تشنه در این عالم

از ساقی بن ساقی کوثر گفت

 

گفتند شیر سرخ عرب هستی

این نکته را تمامی لشکر گفت

 

استاد عشق مدح تو را یک عمر

بر روی پله پلۀ منبر گفت

 

نام تو را شبیه به تسبیحات

با هر نفس شمرد و مکرر گفت

 

اوج کمال و لطف تو را زینب

از هر چه گفته‌ایم فراتر گفت

 

مشکی به دوش دارد و می‌آید

این حرف را رقیه به اصغر گفت

 

دیشب به پای دست تو افتادم

تا نیزه‌دار آمد و از سر گفت

 

مادر رسید و سیر نگاهت کرد

از زخم‌های کهنۀ دیگر گفت

 

وقتی که دید مثل علی هستی

در کوچه‌های بی‌کسی از در گفت

 

باید زبان چشم تو را فهمید

تا از ارادتت به برادر گفت

 

جان کلام «جان برادر» بود

ناگفته‌ای که لحظۀ آخر گفت!

 

باید زبان چشم تو را فهمید

مدح تو را عزیز پیمبر گفت

جبرئیل خواند و حضرت حیدر گفت

 

هر کس که بود تشنه در این عالم

از ساقی بن ساقی کوثر گفت

 

گفتند شیر سرخ عرب هستی

این نکته را تمامی لشکر گفت

 

استاد عشق مدح تو را یک عمر

بر روی پله پلۀ منبر گفت

 

نام تو را شبیه به تسبیحات

با هر نفس شمرد و مکرر گفت

 

اوج کمال و لطف تو را زینب

از هر چه گفته‌ایم فراتر گفت

 

مشکی به دوش دارد و می‌آید

این حرف را رقیه به اصغر گفت

 

دیشب به پای دست تو افتادم

تا نیزه‌دار آمد و از سر گفت

 

مادر رسید و سیر نگاهت کرد

از زخم‌های کهنۀ دیگر گفت

 

وقتی که دید مثل علی هستی

در کوچه‌های بی‌کسی از در گفت

 

باید زبان چشم تو را فهمید

تا از ارادتت به برادر گفت

 

جان کلام «جان برادر» بود

ناگفته‌ای که لحظۀ آخر گفت!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×