- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۵
- بازدید: ۱۵۰۰
- شماره مطلب: ۲۸۲۳
-
چاپ
بند بیستم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)
هم سفرۀ ساقی شده با نام خدا، مشک
امروز شده مبدأ هر قبله نما، مشک
این کیسۀ چرمی شده از نور لبالب
با مُشک در آمیخته جانش شده تا مشک
چون صاحب خود خیری از این آب ندیده
نوشیده به همراهی او جام بلا، مشک
جاری شده در گسترۀ دشت فقط اشک
شرمنده شده از عطش آل عبا، مشک
چون اهل حرم چشم به راهند بیاید
با دست پر از علقمه بیچون و چرا، مشک
لاحول و لا قوه الا به خداوند
سالم تو برون آی از این هول و ولا، مشک
یک لحظه به میدان برسان پیکر خود را
یک آن به پرستاری شش ماهه بیا، مشک
ساقی سپر توست ولی دست ندارد
باید بشوی دست به دامان دعا، مشک
باید که غمش را به زمان و به زمین گفت
دربارۀ او حضرت خورشید چنین گفت:
بین من و تو فاصلهای نیست برادر
برگرد دگر حوصلهای نیست برادر
امروز به جز اشک غریبانۀ طفلان
در بدرقهات قافلهای نیست برادر
دلواپس اینند که تو باز نگردی
از تشنه لبیها گلهای نیست برادر
گلبانگ رجزخوانیات از دور میآید
زیباتر از این نافلهای نیست برادر
تا بال درآوردن و تا عرش پریدن
تا ماه شدن فاصلهای نیست برادر
داغ تو کمر میشکند بال و پرم باش
ای همسفر عشق نگهبان حرم باش
-
میهمانی آتش
«ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد»
سفیدرویی عالم نصیب عابس شد
شجاع و پردل و جرئت، بلندبالا بود
همان که شیر سیاه سپاه مولا بود
-
بند هجدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)
مفتاح غزلهای به بنبست رسیده!
این شعر، مرا باز به سمت تو کشیده
زینب چه دلی داشت که با آن لب عطشان
از کوفه به دنبال تو تا شام دویده
-
بند هفدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)
عشقی که نمودست چنین عزم تو را جزم؟
ای با علی و مالک اشتر شده همرزم
مبهوت تو هستند امامان و شهیدان
مفتون تو هستند رسولان اوالوالعزم
-
بند شانزدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)
ای تشنگیات بیشتر از حد تحمّل
لبهای عطشناک تو دریای تغزّل
شمشیر تو آیینۀ شمشیر یدالله
اسب تو در آن معرکه یادآور دلدل
بند بیستم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)
هم سفرۀ ساقی شده با نام خدا، مشک
امروز شده مبدأ هر قبله نما، مشک
این کیسۀ چرمی شده از نور لبالب
با مُشک در آمیخته جانش شده تا مشک
چون صاحب خود خیری از این آب ندیده
نوشیده به همراهی او جام بلا، مشک
جاری شده در گسترۀ دشت فقط اشک
شرمنده شده از عطش آل عبا، مشک
چون اهل حرم چشم به راهند بیاید
با دست پر از علقمه بیچون و چرا، مشک
لاحول و لا قوه الا به خداوند
سالم تو برون آی از این هول و ولا، مشک
یک لحظه به میدان برسان پیکر خود را
یک آن به پرستاری شش ماهه بیا، مشک
ساقی سپر توست ولی دست ندارد
باید بشوی دست به دامان دعا، مشک
باید که غمش را به زمان و به زمین گفت
دربارۀ او حضرت خورشید چنین گفت:
بین من و تو فاصلهای نیست برادر
برگرد دگر حوصلهای نیست برادر
امروز به جز اشک غریبانۀ طفلان
در بدرقهات قافلهای نیست برادر
دلواپس اینند که تو باز نگردی
از تشنه لبیها گلهای نیست برادر
گلبانگ رجزخوانیات از دور میآید
زیباتر از این نافلهای نیست برادر
تا بال درآوردن و تا عرش پریدن
تا ماه شدن فاصلهای نیست برادر
داغ تو کمر میشکند بال و پرم باش
ای همسفر عشق نگهبان حرم باش