- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۸
- بازدید: ۱۴۹۵
- شماره مطلب: ۲۷۷۱
-
چاپ
مشخصات شعر
خندۀ خون
مستانه ز مهد خیمه بیرون زدهای
با جوشن قنداقه، به هامون زدهای
بر دوش پدر، گلو سپر ساختهای
بر ناوک مرگ، خندۀ خون زدهای
از همین شاعر
-
چشم دریازده
دستی که ز موج علقمه کام گرفت
افتاد جدا و دست حق نام گرفت
چشمی که ز عکس موج، دریازده بود
با تیر به خون تپید و آرام گرفت
-
غرق عطش
اوج عطش از لعل تو خوانده است فرات
ندز لب تو، اشک فشانده است فرات
زان روز که تصویر لب خشک تو دید
غرق عطشت هنوز مانده است فرات
-
دست قلم
در حُلّۀ خون، دیدۀ سقّای حسین،
شد زائر گردی ز کف پای حسین
دست قلمش به جوهر خون بنوشت
بشکسته خطی، به وصف بالای حسین
-
رگ مشک
تا از رگ مشک، باز شد جویی چند
لرزید دل اهل حرم بَند به بَند
همراه طنین ریزش آب به خاک
در خیمه، نوای «العطش» بود بلند
خندۀ خون
مستانه ز مهد خیمه بیرون زدهای
با جوشن قنداقه، به هامون زدهای
بر دوش پدر، گلو سپر ساختهای
بر ناوک مرگ، خندۀ خون زدهای
مطالب برتر سایت
اولین نظر را ارسال کنید
مطالب برتر سایت